كالاهاي فرهنگي به ويژه كالاهاي هنري همواره موضوع دادوستد در سطح محلي، ملي و بينالمللي در حراجها و بيمهگريها هستند كه ارزش و قيمت را مطرح ميكنند. از طرفي هنر پديدهاي است كه نياز به حمايت و پشتيباني جامعه هنردوست و دولت هنرپرور دارد تا به عنوان كالايي عمومي مورد استفاده عموم مردم، مورخان و دوستداران قرار گيرد. نكته مهم ديگر معيشت هنرمندان است كه بايد براي جامعه و دولت واجد اهميت و مورد عنايت سياستگذاران و برنامهريزان باشد.
بايزيد مردوخي
مقدمه
رابطه فرهنگ و اقتصاد همواره مورد علاقه انديشمندان و سياستگذاران اين دو حوزه بوده است. پيكاسو به درخواست مغازهدار نزديك محل سكونتش و به پاس همسايگي، چند خط و يك امضا بر روي شيشه در مغازهاش كشيد و در پاسخ او كه آيا پولي بايد بپردازد يا نه، گفت 35 هزار فرانك، و مغازهدار به او گفت مگر چند قطعه رنگ مصرف شده بر روي شيشه چقدر ميارزد. از اينجا يكي از جلوههاي رابطه بين اين دو پديده، يعني فرهنگ و اقتصاد، مطرح ميشود.
اين پرسش براي هر كسي ميتواند مطرح شود و لذا علم اقتصاد و هنر بايد براي آن پاسخي بيابند. اين پاسخ تنها ضرورتي انديشگي و فكري نيست كه آن هم البته مهم است، بلكه ضرورتي اجتماعي و اقتصادي است، چرا كه كالاهاي فرهنگي و به ويژه هنري همواره موضوع دادوستد در سطح محلي، ملي و بينالمللي در حراجها و بيمهگريها هستند كه ارزش و قيمت را مطرح ميكنند. از منظري ديگر، هنر پديدهاي است كه نياز به حمايت و پشتيباني جامعه هنردوست و دولت هنرپرور دارد تا به عنوان كالايي عمومي مورد استفاده عموم مردم، مورخان و دوستداران قرار گيرد. نكته مهم ديگر معيشت هنرمندان است كه بايد براي جامعه و دولت واجد اهميت و مورد عنايت سياستگذاران و برنامهريزان باشد.
بالاخره، سياستگذاري و برنامهريزي براي توسعه فرهنگي و رونق هنر، نياز به اطلاعات لازم در مورد هنر و كليه اجزا و عناصر تشكيل دهنده نظام هنري كشور دارد.
تهيه و تنظيم اطلاعات به منظور تجزيه و تحليل وضعيت هنرها در ايران، نيازمند يك الگوي تحليلي است كه اولاً نوع و كيفيت آمارها و اطلاعات را مشخص كند؛ ثانياً توانايي تبيين و تشريح جوانب مختلف موضوع را به صورت نظاممند داشته باشد؛ ثالثاً از ظرفيت آشكار كردن نقاط ضعف و قوت نظام هنري كشور برخوردار باشد؛ و رابعاً امكان پيشبيني آينده را براي استفاده در برنامهريزي و سياستگذاري فراهم كند.
براي اين منظور در بخش يكم ماهيت هنرها و رابطه آنها با اقتصاد، و در بخش دوم الگوي تحليلي نظام هنر معرفي ميشود.
1- ماهيت فرهنگ و هنر و نسبت آن با اقتصاد
شواهد نشان ميدهد كه علاقه گستردهاي به مناسبات ميان پديدههاي اقتصادي و فرهنگي در كل جهان وجود دارد. ظهور نيروهاي قدرتمند در بازار جهاني، صحنه را براي رويارويي آشكارتر دغدغههاي اقتصادي و فرهنگي جامعه معاصرآماده ميكند.
در نشست آوريل 1998 استكهلم، نمايندگان حدود 150 حكومت از سراسر جهان توافق كردند كه فرهنگ بايد از حاشيه به مركز سياستگذاري اقتصادي آورده شود و اهميت بيشتري در تدوين سياست پيدا كند.
در نشست اكتبر 1999 فلورانس، بانك جهاني اعلام كرد فرهنگ يكي از مؤلفههاي ضروري توسعه اقتصادي است و از اين پس فرهنگ نقش قويتري در شكل گيري و مشروط كردن عمليات اقتصادي بانك جهاني بازي خواهد كرد.
سه ويژگي خلاقيت در توليد، آفرينش و انتقال معنايي نمادين، و نوعي عقلانيت در محصول را ميتوان شرط كافي براي كاربرد تفسير «فرهنگ» از فعاليتها دانست. براي مثال، هنرها در تعريف سنتي خود – موسيقي، ادبيات، شعر، تئاتر، هنرهاي تجسمي و مانند آنها – به آساني واجد اين ويژگيها هستند. اين معنا از واژه فرهنگ، فعاليتهايي مانند فيلمسازي، داستانسرايي، برگزاري جشنواره، روزنامهنگاري، نشر، امور تلويزيون و راديو، و برخي جنبههاي طراحي را هم دربر ميگيرد؛ زيرا در هر كدام از اين موارد، ويژگيهاي لازم كموبيش وجود دارد.
به طور كلي فعاليتهايي كه هدف آنها انتقال معناست نه فايدهگرايي، و در عين حال متضمن خلاقيتي جدا از مهارت فنياند، در اين تعريف از فرهنگ ميگنجند. فرهنگ دربرگيرنده عملكردهاي عقلاني و هنري بشريت است، حتي اگر اين عملكردها بهطور ناخودآگاه مثلاً در كاربرد زبان باشند.
از سويي ديگر اقتصاد بهمثابه كوششي عقلاني، نميتواند فارغ از فرهنگ باشد و اين امر كه عاملان اقتصادي درون يك زيستبوم فرهنگي زندگي ميكنند، نفس ميكشند و تصميم ميگيرند، به آساني قابل درك است. همان گونه كه گفتمان اقتصادي و فعاليت نظامهاي اقتصادي در درون زمينهاي فرهنگي صورت ميگيرد، عكس اين امر نيز صادق است و ميتوان ديد كه مناسبات و فراگردهاي فرهنگي نيز، در درون يك زيستبوم اقتصادي وجود و حضور دارند و آنها را مي توان مطابق شرايط اقتصادي تفسير كرد.
توليد و مصرف فرهنگي را ميتوان درون چارچوبي صنعتي قرار داد و كالاها و خدمات توليد و مصرفشده را ميتوان كالاهايي دانست كه واجد همان شرايط ديگر كالاهاي توليدشده درون نظام اقتصادي هستند. اين رويكرد بر توليد و مصرف فرهنگ (عمدتاً هنر) تمركز ميكند كه فراگردهايي كاملاً اقتصادي شمرده ميشوند. در تفسير كار هنرمندان، ميتوان گفت كه اين كار در درون يك بازار كار انجام ميشود و فعاليتهاي اين بازار با استفاده از مفاهيم آشنا براي اقتصاددانان مثل معادلات عرضه كار و توابع درآمد (عايدات)، تحليل ميشود، ولي ممكن است پيشبينيهاي رفتار در اين بازار با نتايج حاصل متفاوت باشد، زيرا هنرمندان به عنوان يك طبقه از كارگزاران داراي ويژگيهاي خاصي هستند.
انگيزهاقتصادي فردگرايانه است، درحاليكه انگيزه فرهنگي جمعگرايانه است. انگيزه فرهنگي را ميتوان اشتياقي براي تجربه گروهي يا براي توليد يا مصرف جمعي دانست كه نميتوان آن را كاملاً به افراد تشكيلدهنده گروه نسبت داد. اين اشتياقها انواع زيادي از فعاليتها را شامل ميشوند، ولي ميتوانيم از هنرها به عنوان مثال استفاده كنيم.
بسياري از كالاها و خدمات هنري بر حسب فعاليتگروهي توليد ميشوند كه در آن نتيجه حاصل كوشش جمعي است كه مشاركتكنندگان در اين كار آن را داراي ارزش يا معنايي وراي چيزي ميدانند كه بهراحتي بتوان آن را به تماميت نهادههاي افراد درگير در اين كار نسبت داد. به همين ترتيب، مصرف هنرها – براي مثال در تئاترها و سالنهاي كنسرت- اغلب كنشي جمعي است كه محرك آن اين احساس است كه تجربه گروهي چيزي بيش از مجموع پاسخهاي مصرفكنندگان منفرد است و از آن فراتر ميرود. ميتوان مواردي را نام برد كه بهعكس اين حالت، آثار هنري بهصورت امري فردي توليد ميشوند و حتي ميتوان آنها را فعاليتي در تنهايي دانست كه فرد در خلوت خانه خود به موسيقي گوش ميدهد و به مصرفي فردگرايانه و شخصي مشغول است.
با اين همه، هنرمنداني كه در تنهايي كار ميكنند عموماً اميد دارند اثر آنها با ديگران ارتباط برقرار كند. به همين ترتيب مصرفكنندگانِ تنهاي آثار هنري هم احتمالاً پيوندهاي انساني گستردهاي را برقرار ميكنند. بنابراين محصولات هنري توليد و مصرفشده هر چه باشند فراگردهاي توليد و مصرفشان را ميتوان نهتنها امري فردي، بلكه همچنين نمودهايي از اراده جمعي ديد كه از اراده افراد شركتكننده در اين فراگردها فراتر ميرود.
بهكارگيري مفاهيم مربوط به ارزش اقتصادي در مورد كالاها و خدمات فرهنگي، مستلزم آن است كه بين دو نوع كالاي فرهنگي تمايز قايل شويم: 1- كالاهاي فرهنگي كه به صورت كالاهاي خصوصي وجود دارند و بنابراين براي آنها قيمتهايي در بازار، حداقل بهطور بالقوه وجود دارد؛ 2- كالاهايي كه كالاهاي عمومي نام دارند و براي آنها هيچ قيمت مشهودي وجود ندارد. بايد پذيرفت كه بسياري از كالاها و خدمات فرهنگي درواقع كالاهاي تركيبي هستند و بهطور همزمان از ويژگيهاي كالاهاي خصوصي و عمومي برخوردارند.
در مورد كالاهاي فرهنگي خصوصي، بهآساني ميتوانيم بسنجيم كه مصرفكنندگان در ازاي بهدستآوردن چنين كالاهايي چقدر حاضرند بپردازند و يا بهعبارتي رسميتر، حاضر به ازدستدادن چه چيزي هستند. براي اين گونه كالاها ميتوانيم تابعهاي تقاضايي بسازيم كه بسيار شبيه تابعهاي تقاضاي ديگر كالاها هستند. اين تابعهاي تقاضا در كنار تابعهاي عرضه منعكسكننده هزينه نهايي توليد كالاها، بازاري خصوصي به وجود ميآورند كه در آن، در حال تعادل هستند.
در مورد كالاهاي فرهنگي عمومي، برآورد تقاضا بهدليل نارساييهاي فنون سنجش، مشكلات زيادي دارد. با وجود اين و بهرغم محدوديتهاي نظري و عملي ارزشگذاري كالاهاي فرهنگي، روشهاي برآورد متداول را ميتوان بهكار برد و تخمينهاي حاصل به عنوان نمايشگر ارزش اقتصادي چنين كالاهايي پذيرفته شدهاند.
يك راه ممكن براي ارزشگذاري كالاهاي فرهنگي عبارت است از تجزيه مفهوم ارزش فرهنگي به حداقل برخي از عناصر سازنده مهمتر آنها. بنابراين ميتوان اثر هنري را بدون ادعاي جامعيت به عنوان ارائهكننده دامنهاي از ويژگيهاي ارزش فرهنگي به صورت زير شناخت:
الف) ارزش زيباييشناختي: ميتوان حداقل به ويژگيهاي زيبايي، هماهنگي، فرم و ديگر ويژگيهاي زيباييشناختي اثر به ديده مؤلفه به رسميت شناختهشده ارزش فرهنگي آن اثر نگاه كرد و همچنين عناصر ديگري متأثر از سبك،مد و سليقه خوب يا بد را به قرائت زيباييشناختي اثر اضافه كرد.
ب) ارزش معنوي: اين ارزش را ميتوان در يك زمينه مذهبي رسمي تفسير كرد، چنانكه گويي اين اثر اهميت فرهنگي خاصي را براي اعضاي يك دين، قوم يا ديگر گروهبنديهاي فرهنگي دارد. اين ارزش ميتواند اساس اينجهاني (سكولار) داشته باشد؛ يعني به ويژگيهاي دروني مشترك در همه انسانها اشاره كند. تأثيرات مفيد ارزش معنوي عبارتاند از درك، روشنگري و بصيرت.
پ) ارزش اجتماعي: يك اثر ممكن است حامل معناي ارتباط با ديگران باشد و ممكن است به درك ماهيت جامعهاي كه در آن زندگي ميكنيم و به حس هويت و جايگاه كمك كند.
ت) ارزش تاريخي: يك مؤلفه مهم ارزش فرهنگي اثر هنري ممكن است پيوندهاي تاريخي آن باشد: چگونه اين اثر هنري شرايط زندگي در زمان آفرينش خود را بازتاب ميدهد و چگونه از طريق ايجاد احساس پيوستگي با زمان گذشته، زمان حال را روشن ميكند؟
ث) ارزش نمادين: آثار هنري گنجينهها و حاملان معنا هستند. قرائت يك نفر از يك اثر هنري ممكن است شامل استخراج معنا باشد كه در اين صورت، ارزش نمادين اثر ماهيت معناي بيانشده بهوسيله آن براي مصرفكننده را دربرميگيرد.
ج) ارزش اصالت: ترديدي نيست كه اصالت و تماميت يك اثر افزون بر ديگر منابع ياد شده ارزش، از ارزش قابل تشخيص فينفسهاي برخوردار است. اين ارزش به اين واقعيت اشاره دارد كه اثر همان اثر واقعي، اصيل و منحصربهفرد است كه بازمينماياند.
براي پاسخگويي به اين پرسش كه ارزش فرهنگي و ارزش اقتصادي تا كجا به يكديگر مربوطاند، هرگاه بتوان ارزش فرهنگي را مانند ارزش اقتصادي به يك آمارة مستقل واحد كاهش داد، به احتمال زياد بين معيار ارزش فرهنگي يك كالاي مفروض و ارزش اقتصادي آن رابطهاي وجود دارد. به عنوان نمونه، اگر از دو اثر هنري يك اثر را بر پايه ضابطههاي گوناگوني كه مطرح شد والاتر از اثر ديگري بدانيم، يعني مطابق واحد سنجه مفروض ارزش فرهنگي امتيار بيشتري كسب كند، در اين صورت ميتوان انتظار داشت كه در بازار قيمت بيشتري داشته باشد و بنابراين ارزش اقتصادي بيشتري خواهد داشت. تعميم اين مثال به بسياري از آثار نشاندهنده نوعي همبستگي ميان امتيازهاي مبتني بر سنجههاي اقتصادي و فرهنگي است.
با وجود چنين همبستگي مثبتي در مواردي رابطه كلي ميان ارزش اقتصادي و ارزش فرهنگي منفي است. مثالهايي را ميتوان مطرح كرد كه در آنها ارزش فرهنگي زياد با ارزش اقتصادي كم همراه است و به عكس. موسيقي كلاسيك آتونال مثالي از كالايي با ارزش فرهنگي زياد و ارزش اقتصادي كم است. سريالهاي عامهپسند تلويزيوني مثالي از كالايي با ارزش فرهنگي كم و ارزش اقتصادي زياد است. يا در زمينه ميراث فرهنگي، كارخانه سيمان ري يا ماشين دودي تهران به عنوان نمونههاي باستانشناسي صنعتي، ارزش فرهنگي زيادي دارند، ولي ممكن است به عنوان ملك هيچ ارزش بازاري نداشته باشند، زيرا ديگر به درد كار اصلي خود نميخورند.
به طور كلي ارزش اقتصادي و فرهنگي هنر بايد به عنوان مفاهيم متمايزي در هرگونه تفسير نظري از ارزش در گفتمان اقتصادي و فرهنگي از هم جدا شوند. اگر اقتصاددانان ادعا كنند كه اقتصاد ميتواند كل ارزش فرهنگي را در محدوده خود دربرگيرد و روشهاي برآورد اقتصادي قابليت اين را دارد كه همه جنبههاي ارزش فرهنگي را در شبكه خود جا دهد، در اين صورت خود را فريب ميدهند.
به نظر شومپيتر، اقتصاددان برجسته اتريشي، هنرمند واقعي را بايد كارآفرين تصور كرد و همانطور كه كارآفرين اقتصادي در حوزههاي مختلف فعاليت اقتصادي اقدام به نوآوري و خلق شيوههاي جديد ميكند و در اين زمينه پيروان و مقلدان خود را دارد، هنرمند واقعي نيز پيروان و مقلدان خود را دارد. هردوي هنرمند و كارآفرين افرادي پويا، فعال و پرشور (پرانرژي) هستند كه ويژگيهاي پيشتازي و رهبري را از خود نشان ميدهند، درحاليكه پيروان و مقلدان آنها افرادي منفعل، دنبالهرو و ايستا هستند و امور را همانطور كه هست ميپذيرند.
شومپيتر هنرمند را كارآفريني ميداند كه اقلام مختلفي را با هم تركيب و به يك قطعه هنري تبديل ميكند و در عين حال ويژگي اقتصادي هم به وجود ميآورد كه ايجاد روشي براي بازاريابي نيز جزئي از اقلام اين تركيب است. هنرمند ميتواند تركيبهايي را به وجود آورد كه پولساز باشند. همچنين اين امكان هست كه هنرمند تركيبي را به وجود آورد كه اقتصاد رسمي و انگيزه سود را در همه سطوح رد كند. هنرمنداني هستند كه واقعيتهاي اقتصادي را به حساب ميآورند، هنرمنداني وجود دارند كه ميخواهند پولساز باشند،هنرمنداني كه اقتصاد رسمي را رد ميكنند، هنرمنداني كه ...
از نظر ماكس وبر، آنچه در حوزه هنر قابل استنباط است تلفيقي است بين حوزه اقتصادي (كه فراهمكننده مزد و سود است) از يك طرف و حوزه هنر (كه فراهمكننده پاسخهاي وجودي است) از طرف ديگر. به نظر وبر، در جهان خردگراي مدرن، هنر بعضي از وظايفي را كه زماني به عهده مذهب بود بر عهده گرفته است تا پرسشهايي مانند «ما از كجا آمدهايم؟»، «ما كه هستيم؟»، «به كجا ميرويم؟» و... را مطرح كند و پاسخگو باشد.
به طور خلاصه ميتوان گفت كه در قلب كارآفريني به طور عام و همچنين در حوزه هنر عنصر تركيب نهفته است؛ تركيب اجزا (اشيا، واژهها،رنگها و ...) به گونهاي بديع و نو. تفاوت كارآفرين اقتصادي با كارآفرين هنري اين است كه اولي هدف عمدهاش خلق چيزي است نو (و سودآور) در حوزه اقتصاد،درحاليكه دومي هدفش خلق چيزي است نو (و قابل تحسين) در حوزه هنر. هرچند كه پولسازي غالباً جزئي مهم از كارآفريني هنري است، هدف اصلي آن را تشكيل نميدهد. بنابراين ميتوان كارآفريني هنري را ايجاد تركيبي بديع دانست كه در قلمرو فرهنگي چيزي را به وجود ميآورد كه نو و تحسين برانگيز است.
مقايسه كارآفرين و هنرمند با اكثر مردم
كارآفرين / هنرمند (پويا) اكثريت مردم (ايستا)
· تعادل را در هم ميشكند
· كار نو انجام ميدهد
· فعال و پرشور (پرانرژي) است
· رهبر است
· تركيبهاي جديد ميآفريند
· نسبت به تغيير مقاومت دروني ندارد
· با مقاومت در برابر تغيير ميستيزد
· از ميان گزينههاي متعدد به گونهاي شهودي انتخاب ميكند
· براي خلاقيت از انگيزه، قدرت و نشاط برخوردار است
· منابعي در اختيار ندارد و آنچه را نياز دارد وام ميگيرد · در جستوجوي تعادل هستند
· آنچه را كه قبلاً انجام شده تكرار ميكنند
· منفعل و كمتوان هستند
· پيرو و مقلد هستند
· شيوههاي موجود انجام كارها را ميپذيرند
· نسبت به تغيير احساس مقاومت شديد دارند
· نسبت به اقدامات نو ديگران احساس دشمني دارند
· از ميان گزينههاي موجود انتخابي عقلاني انجام ميدهند
· تنها نياز انگيزه آنهاست و با تأمين نياز توقف ميكنند
· منابعي در اختيار ندارند و استفادهاي براي منابع جديد نمي شناسند
2- الگوي تحليلي نظام هنر
براي شناخت هنر در كشور از رويكردي سيستمي استفاده ميشود كه در آن به جاي «بخش هنر» كه رويكردي محدود دارد و صرفاً به اندازهگيري مقادير كمي ميپردازد - كه در اين حوزه بسيار هم اندك است- از الگويي استفاده ميشود به نام «نظام هنر». در اين الگوي سيستمي علاوه بر عناصر نهادي و فردي موجود در حوزه هنر، كليه واحدها، عوامل و اجزايي كه در هنر مؤثرند و از هنر تأثير ميپذيرند مورد شناسايي و بررسي قرار ميگيرند. «نظام هنر» مجموعهاي است متشكل از سه جزء اصلي به شرح زير:
1. واحدهاي عملياتي نظام هنر
2. روابط بين واحدهاي عملياتي نظام هنر
3. روابط واحدهاي عملياتي و محيط پيرامون آن
وجود محيط پيراموني در بررسي نظامهنر نشانگر اين واقعيت است كه نظام هنري با وجود آنكه خود نظامي بههمپيوسته و داراي روابط متقابل دروني است، نظامي بسته نيست، بلكه با محيطهاي پيراموني (محلي، ملي و بينالمللي) ارتباط و تعاملي تعيينكننده دارد.
1. واحدهاي عملياتي نظام هنر عبارتاند از:
الف) واحدهاي توليدي كه در آنها خلق آثار يا به تعبيري دقيقتر فرآيند تركيب اجزا صورت ميگيرد و محصول آن چيزي است نو و قابل ستايش. با توجه به اينكه خلاقيتهاي هنري به هر دو شكل فردي و گروهي –در تنهايي و خلوت هنرمند و يا در آتليه و كارگاه هنرمندان- صورت ميگيرد، مراد از واحد توليدي ميتواند هم فرد باشد و هم گروه (بنگاه).
ب) واحدهاي ستادي دربرگيرنده مراكزي است كه در زمينه هنرها به سياستگذاري و تعيين راهبردها و برنامهريزي ميپردازند و اقدامات آنها بهطور مستقيم بر نقشهنرها و جايگاه هنرمند در جامعه، رشد و پويايي هنرها، رونق بازار هنرها (توليد، عرضه و تقاضا)، و روابط با محيطهاي پيراموني، تأثير ميگذارند.
پ) واحدهاي جنبي، مراكز و مؤسسات و افرادي هستند كه نقش و وظيفه آنها در نظام تأمين مواد اوليه نهادها، مهارتها و تخصصها، برگزاري نمايشگاهها، كنسرتها، حراجها، چاپ و نشر و تكثير آثار، اعطاي وام، تسهيلات و تأسيسات، و امثال اينهاست.
2. روابط بين واحدهاي عملياتي نظام هنر دربرگيرنده روابط بين واحدهاي ستادي يعني سازمانها و دستگاههاي سياستگذار، شوراهاي راهبري و تشكلهاي ذينفوذ هنرمندان از يك طرف، و واحدهاي توليدي هنري از طرف ديگر است. روابط اين دو بخش از نظام با واحدهاي جنبي نيز واجد اهميت است و در كميت و كيفيت خلاقيتهاي واحدهاي توليدي تعيينكننده است. بخش عمده اين روابط جنبه رسمي و قانوني دارد.
قابل ذكر است كه روابط بين واحدهاي عملياتي نظام هنر، همبستگي معنيداري با نظام اقتصادي- اجتماعي كشور ندارد و نظامهاي مبتني بر بازار (سرمايهداري) همان اندازه بر نظام هنر تأثيرگذارند كه نظامهاي دولتمدار. تفاوت قابل مشاهده، بيشتر در نوع دخالت اين دو نظام است در حوزه هنر. نظامهاي دولتمدار ايدئولوژيك به دليل خصلت تماميتخواه خود، علاوه بر گزينش هنرهاي مجاز و غيرمجاز، بر محتوا و كيفيت هنرهاي مجاز هم اعمال نظر ميكنند، ولي هر دو نظام سرمايهدار و دولتمدار به گونههاي مختلف به حفظ و گسترش هنرها كمك ميكنند.
3. روابط واحدهاي عملياتي و محيط پيرامون آن : " محيط" يك نظام هنري را ميتوان هم منبعي براي نهادهها و هم مقصدي براي محصولات آن تلقي كرد. در اين تعريف، نهاده يا محصول در معناي محدود فيزيكي مورد نظر نيست، بلكه مراد معناي موسعي است كه در آن ، نهاده با " تأثير " و محصول با " اثر " مترادف است.
محيطهاي محلي سنت، آداب، فولكلور، اسطوره، و تاريخ شفاهي يا مكتوب مردم محل را به صورت نهاده به نظام هنر عرضه ميكنند و محصولات اين نظام را از ويژگيهاي محل برخوردار و شناسنامهدار ميكنند.
محيط ملي نظام هنر را از طريق محدوديتها و مشوقهاي قانوني و رسمي، حماسههايي كه جنبه ملي پيدا كردهاند، شعارها و تبليغات رسمي و رسانهاي، سنتها، آداب و آن بخش از ميراث تاريخي كه به صورت فرهنگ ملي درآمدهاند، تحت تأثير قرار ميدهد. اين تأثير همچون نهادههاي نظام هنر، محصولات آن را از ويژگيهايي با شناسنامهملي در جهان متمايز ميكند.
محيط بينالمللي نيز از مجاري گوناگون بر كميت و كيفيت محصولات نظام هنري كشور تأثير ميگذارد. گستره و ژرفاي اين تأثير در شرايط جهانيشدن فرهنگ، توليد اقتصادي، زبان، تجارت و سياست، بسيار زياد و مهم و معنيدار است. هنرها در محيطهاي محلي و ملي ريشه دارند و رشد ميكنند و از محيط بينالمللي هم تأثير ميپذيرند و گاه دگرگون ميشوند. در توجيه نظري اين تأثير ، به فرضيه " اثر بال پروانه" ميتوان اشاره كرد كه به موجب آن، بالزدن پروانه در نقطهاي از كره زمين ميتواند به طوفاني در نقطهاي دوردست تبديل شود. لذا بهحسابآوردن تأثير محيط بينالمللي بر نظام هنر، به درك و شناخت بيشتر اين نظام كمك ميكند.
3. خلاصه موضوعي مطالعه
در چارچوب الگوي تحليلي پيشنهادي، خلاصه موضوعي مطالعاتي كه بايد انجام شود به شرح زير است:
پيشينه و روند تغييرات نظام هنري ايران (1375-1385)
1. واحدهاي عملياتي نظام هنري
1-1. واحدهاي توليدي در هر سال
- واحدهاي حقيقي (هنرمندان) شناسايي شده
- تعداد واحد
- تعداد محصول ( اثر ) در هر سال
- واحدهاي حقوقي (گروههاي هنري) شناسايي شده
- تعداد واحد
- تعداد محصول ( اثر ) در هر سال
1-2. واحدهاي ستادي و عملكرد آنها در حوزه هنر
- شورايعالي انقلاب فرهنگي
- فرهنگستان هنر
- وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
- سازمان تبليغات اسلامي
- حوزههاي علميه
- شورايعالي معماري و شهرسازي
- ...
1-3. واحدهاي جنبي و عملكرد آنها
- مراكز آموزشي هنر (هنركدهها)
- مراكز آموزشعالي هنر
- تالارهاي اجراي برنامههاي نمايشي
- تالارهاي اجراي برنامههاي موسيقي
- جشنوارههاي هنري
- نمايشگاههاي هنري
- پايگاههاي اطلاعات و آمار هنري
2. روابط بين واحدهاي عملياتي نظام هنري
2-1. ارزيابي قوانين و مقررات ناظر بر:
- روابط واحدهاي ستادي با واحدهاي توليدي ( هنرمندان و گروههاي هنري)
- روابط واحدهاي جنبي با واحدهاي توليدي ( هنرمندان و گروههاي هنري)
- روابط واحدهاي ستادي با واحدهاي جنبي
3. روابط واحدهاي عملياتي و محيطپيراموني
3-1. روابط واحدهاي عملياتي با جوامع محلي
3-2. روابط واحدهاي عملياتي با محيط ملي
3-3. روابط واحدهاي عملياتي با محيط بينالمللي
4. منابع مالي نظام هنري
4-1. اعتبارات در بودجه هر سال
- اعتبارات جاري و هزينههاي انجام شده
- اعتبارات سرمايهاي و هزينههاي انجام شده
4-2. منابع مالي تأمين شده توسط بخش غير دولتي در هرسال
- منابع بخش خصوصي
- منابع موقوفات
- منابع بينالمللي
4-3. كل هزينههاي انجام شده در هر سال
- هزينههاي جاري
- هزينههاي سرمايهاي
- هزينههاي پژوهشي
- هزينه آموزشي
5. برآورد ارزش اقتصادي بخش هنر
5-1. ارزش توليد هر سال
5-2. ارزش افزوده هر سال و سهم از توليد ناخالص داخلي
5-3. ارزش صادرات هر سال و سهم از كل صادرات
5-4. ارزش واردات هر سال و سهم از كل واردات
6. برآورد شاغلان بخش هنر
6-1. تعداد شاغلان مستقيم هر سال و سهم از اشتغال كل كشور
- برحسب درجه تخصص و مهارت
- برحسب ميزان سواد و تحصيلات
6-2. برآورد اشتغال غير مستقيم هر سال و سهم از اشتغال كل كشور
6-3. كل اشتغال بخش هنر در هر سال و سهم از اشتغال كل كشور
جمعبندي، نتيجهگيري و پيشنهادها
1- جايگاه نظام هنري در جامعه ايران
2- جايگاه بخش هنر در اقتصاد ايران
3- چالشها: مزيتها ، فرصتها و تهديدها
4- تعريف " نظام هنري مطلوب" براي ايران
5- اصلاحات پيشنهادي در " نظام تدبير" هنر
6- برنامه عملي براي تحقق " نظام هنري مطلوب".
منابع
1. تراسبي، ديويد، «اقتصاد و فرهنگ»، ترجمه كاظم فرهادي، نشر ني ، 1382
2. The Cultural Entrepreneur and the Creative Industries: Beginning in Vienna, Richard Swedberg, Journal of cultural Economic, 30,2006
3. Contingent Valuation of a Cultural Public Good and Policy Design, Walter Santagata and Giovanni Signorello, Journal of Cultural Economic, 24,2006
4. Informing Cultural Policy: The Research and Information Infrastructure , J. Mark Schuster, Rutgers University, 2002 ( a book review by Steven J. Tepper in Journal of Cultural Economic, 28,2004
5. Cultural goods Creation, Cultural Capital Formation, Provision of Cultural Service and Cultural Atmosphere Accumulation, Sao-wen Cheng, Journal of Cultural Economic, 30, 2006.
سوتيترها
تفاوت كارآفرين اقتصادي با كارآفرين هنري اين است كه اولي هدف عمدهاش خلق چيزي است نو و سودآور در حوزه اقتصاد، در حالي كه دومي هدفش خلق چيزي است نو و قابل تحسين در حوزه هنر
اقتصاد به مثابه كوششي عقلاني، نميتواند فارغ از فرهنگ باشد
منبع: آينه خيال / شماره 3