
هم انديشي «دانش تطبيقي و هنر تطبيقي» در اسفند 1387 برگزار شد.
هم انديشي «دانش تطبيقي و هنر تطبيقي» در اسفند 1387 برگزار شد.
به گزارش روابط عمومي مركز هنر پژوهي نقش جهان، وابسته به فرهنگستان هنر، هم انديشي «دانش تطبيقي و هنر تطبيقي» به همت فرهنگستان هنر و با همكاري پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي وزارت علوم، تحقيقات و فناوري، معاونت پژوهشي فرهنگستان هنر و مركز هنر پژوهي نقش جهان برگزار شد.
 در ابتداي اين نشست ، دكتر بهمن نامور مطلق؛ رئيس گروه پژوهشي هنر تطبيقي، ضمن تشكر از حضور استادان و دانشجويان حاضر در جلسه، همانديشي دانش تطبيقي و هنر تطبيقي را يكي از همانديشيهاي برگزار شده توسط گروههاي پژوهشي و معاونت پژوهشي فرهنگستان هنر دانسته، گفت: «پنج سال پيش فرض كرديم كه مطالعات تطبيقي هنر در دانشگاهها وجود دارد، اما اين مطالعات خيلي به سامان نبود و از نظر روش و موضوع و انسجام علمي مسائلي وجود داشت. به همين دليل با عدهايي از استادان جوان و باتجربه دانشگاه كه همين دروس را تدريس ميكردند و تحقيقات خوبي در اين زمينه انجام داده بودند، جمع شده و گروهي را راهاندازي كرديم با عنوان گروه هنر تطبيقي.»
دكتر نامور بحث هنر تطبيقي در آن زمان را كمي نامأنوس خوانده گفت: «با آنكه اين بحث در آن زمان كمي نامأنوس به نظر مي رسيد، اما در حوزة هنر، مطالعات تطبيقي را داشتيم و اين جابجايي يك جابجايي ساده واژگاني نبود؛ بلكه نظامي در حال جابجايي بود و دوستان مطلع بودند و بعضيها نظرات مثبتي نداشتند. چرا كه وقتي صحبت از مطالعات هنرهاي تطبيقي ميكنيم، يك نوع مطالعه است كه به صورت واحدهايي در دانشگاهها انجام ميشود. اما هنگامي كه ميگوييم هنر تطبيقي معين داريم برنامة يك دانش را ارائه ميدهيم و يك دانش با يك واحد و دو واحد و يك درس خاص.»
 دبير فرهنگستان در ادامه متذكر شد: «اين پيشنهاد اولينبار در فرهنگستان به صورت جدي مطرح شد و تا قبل از آن در جاي ديگري به اين صورت مطرح نشده بود . قصد ما طراحي علم جديدي بود كه به دانشهاي تطبيقي اضافه كنيم. چون پيشترها دانشهاي تطبيقي بودند و سابقهدار هم بودند و كارهاي پژوهشي خوبي هم انجام داده بودند، اما در حوزة هنر براي اولينبار در منطقه و دنيا ميخواست يك رشته به نام هنر تطبيقي طراحي شود. در ابتدا بحثها با چگونگي روشها آغاز شد. روشهايي هم ارائه شد. رفته رفته دوستان تخصصي شدند و در روشهاي مختلف، كارهاي پايدار و عميقي را آغاز كردند. از سويي ديگر موضوع تحقيقات كاربردي هم مطرح بود. به طور مثال گروه در تخت جمشيد حضور پيدا كرده و در همان جا به مطالعات تطبيقي و بحثهاي تطبيقي در هنر تطبيقي پرداخت. يا تطبيق درون پيكرهاي بود كه اجزاي مختلف سايت تخت جمشيد را بررسي ميكرديم يا مقايسهاي بود كه با سايتهاي ديگر و نهايتاً با موضوع محوري انسان، كارهاي خوبي انجام شد و ما را تشويق به ادامه كار كرد.»
 عضو هيئت علمي فرهنگستان هنر در ادامه اين هم انديشي با ارائه مقاله خود با عنوان «دانش هاي تطبيقي، مطالعه بين رشتهاي دانشهاي تطبيقي»؛ دانشهاي تطبيقي را يكي از انواع واكنشها به دانشهاي محض و جزئينگر دانسته گفت : «دانشهاي تطبيقي ميكوشند تا برخي از آسيبهاي معرفتشناسانه نگرش تك شاخهاي و تك بعدي دوره مدرن را ترميم كنند. با اين حال، هنوز جايگاه و اهميت دانشهاي تطبيقي به ويژه در ايران چنانكه بايد و شايد شناخته شده نيست. سعي بر اين است تا با رويكردي ميان شاخهاي و كلاننگر به بررسي عناصر مهم دانشهاي تطبيقي همچون پيكرة مطالعاتي، روش تحقيق، نظريههاي مرتبط و جريانات موجود در پارهاي از اين دانشها بپردازيم.»
دكتر نامور با طرح پرسش هايي؛ چيستي، چگونگي و چرايي دانش هاي تطبيقي را مطرح كرده، افزود: «در واقع، پرسشهاي اصلي مطرح شده در اينجا، همان پرسشهايي هستند كه در مورد هر يك از اين دانشها قابل طرحاند، اما در اينجا به صورت كلان و در ارتباط با مجموعة اين دانشها طرح ميشوند. پرسشهايي همچون : چه چيزي مورد تطبيق قرار ميگيرد؟، چگونه بايد تطبيق داد؟، چرا دانشهاي تطبيقي ضروري هستند؟»
 او در ادامه متذكر شد: «براي پاسخ به چيستي، چگونگي و چرايي دانشهاي تطبيقي به سراغ دانشهايي ميرويم كه داراي تجربة تاريخي غني هستند. البته موضوع دانشهاي تطبيقي به اين دانشها در حوزة علوم انساني و هنر محدود خواهد شد. روش مطالعه در اين نوشتار خود تطبيقي و از نوع بينامتني خواهد بود.»
دكتر رضا داوري اردكاني به عنوان دومين سخنران، سخنان خود را با محوريت فلسفه تطبيقي آغاز كرده، گفت: «اساساً وقتي در مورد دانشهاي تطبيقي سخن به ميان ميآيد، ما با موضوعي مهم روبرو هستيم. در مورد فلسفة تطبيقي اين ابهام صدچندان است. به گونهاي كه در محافل فلسفي نيز استادان فلسفه به تعريف جامع و قابل قبولي از فلسفة تطبيقي نرسيدند. يعني در گام اول هويت چنين علمي زير سوال ميرود و مسئله به طور ماهوي اثبات ناپذير ميشود، اما اين ابهام صرفاً بعد ماهوي قضيه را دربردارد.»
 داوري اردكاني فلسفه را علمي متأثر از حقيقت محض خوانده، گفت: «موضوع فلسفه حقيقت محض است و هر جا حقيقت مسئله است، تطبيق معنا ندارد. بعد وجود مسئله نيز تحت الشعاع اين ابهام قرار ميگيرد. تا اواسط قرن بيستم، چنين اسمي (فلسفة تطبيقي) مطرح نبوده است و هرچه هم كه اسم نداشته باشد وجود ندارد. پس اين دانش نيز تا اين زمان وجود نداشته است. اساساً ما چيزي با عنوان علم تطبيقي نداريم. پس اين پديدة نوظهور چيست و اين تطبيق در چه ساحتي معنا پيدا ميكند.»
دكترداوري در ادامه سخنان خود تصريح كرد: «تطبيق در فضايي ناحقيقي ظهور و معنا پيدا ميكند. حقيقت همواره امري فرار است و ما را دچار سردرگمي ميكند، به همين دليل متدولوژي كارسازي در نزديك شدن به حقيقت وجود ندارد. اينجاست كه فلسفة تطبيقي معنا و توجيه وجودي مييابد. از آنجا كه هيچگاه دورة هيچ متفكر و فيلسوفي به اتمام نميرسد، فهم هر انديشه و نگرشي نيازمند نوعي سلوك است. اگر بخواهيم زمان خاصي را در طول تاريخ انديشه بشري مبدا آغاز تطبيق ميان انديشهها به شمار آوريم، فلسفه هگل را معرفي ميكنم. انديشة هگلي معطوف به يك سير تاريخي است و اساساً هگل اولين فيلسوفي است كه انديشه را تاريخي كرد و اين امكان را بهوجود آورد تا مسئله تطبيق به انجام برسد. تاريخ مقطعي است، يعني دورهاي يا انديشهاي به اتمام ميرسد و انديشه ديگر آغاز ميشود. و همين خصلت است كه تطبيق ميان دو حوزه را ممكن ميسازد.»
 دكتر فريدون رحيم زاده؛ به عنوان سخنران بعدي، مقاله خود را با عنوان «تطبيق، گفتگو ميان نظامهاي مختلف فلسفي» ارائه كرده، گفت: «دربارة آنچه اصطلاحاً به فلسفة تطبيقي نامبردار گرديده، ميتوان به انواع طرق گفت و نوشت. پيوستار حجيم و دامن گستري از گرايشها را ميتوان سراغ گرفت كه فلسفة تطبيقي موضوع اصلي آنهاست. فلسفه محصول توان منطق آدمي است، آنگاه كه با هستي مواجه ميشود و سؤال و حيرت و اعجاب خود را در مقابل آن مينهد. فلسفه به اين معنا دانشي درجه اول است كه عقل به هنگام مواجه شدن با هستي در پاسخ به سؤالات خود بدان نائل ميشود. پس از ظهور و پيدايي فلسفه به شرط مجمل و مختصر مذكور امكان ديگري فراروي عقل آدمي سربر ميكشد و آن كنجكاوي عقل است به هنگامي كه به انواع دعاوي و سوائق بر آن ميگرايد تا فلسفههايي را كه اكنون در دسترساند، موضوع خود نهاده و بررسي كند. اگر تاكنون فلسفه در فهم و تحصيل و تبيين هستي و سؤالات مرتبط بهكار ميآمد، اكنون خود مبدل به موضوعي ميشود كه ميبايد آن را شناخت و امكانات و ظرفيتهاي آن را رصد كرد. بر اساس چنين زمينهاي است كه ميتوان از فلسفة تطبيقي سخن گفت و در مورد آن انديشيد.»
 عضو هيئت علمي وزارت علوم ، تحقيقات و فناوري تصريح كرد: «اگر در مرحلة قبلتر جهان موضوع شناخت و خاستگاه پرسش بود كه فلسفه به آنها ميپرداخت، در اين مرحله فلسفه موضوع شناخت و محل بحث و تدقيق قرار ميگيرد.»
او تلاش خود را در ارائة اين مقاله به رسيدن تعريفي مشخص و معين از فلسفة تطبيقي، رويكردهاي عمده در مورد فلسفه تطبيقي، و وضعيت موضوع در ايران با رويكردي تاريخگروانه و پديدارشناسانه عنوان كرد و گفت: «فلسفه تطبيقي اشتغال عقل به فلسفه است، پس از آن كه فلسفه متولد شد. با وامگيري از ارسطو ميتوان گفت كه اگر فلسفه را «كمال اول» براي عقل و نطق آدمي بدانيم فلسفة تطبيقي «كمال ثاني» براي عقل محسوب ميشود.»
در ادامه اين هم انديشي، نشست دوم به رياست دكتر اسماعيل آذر، با ارائه مقاله دكتر طهمورث ساجدي با عنوان «مطالعات موازي پيش درآمدي بر تكوين ادبيات تطبيقي» آغاز شد. دكتر ساجدي با نگاهي بر روند تاريخ تکوين ادبيات تطبيقي به بررسي روشمند تاريخ مطالعات موازي پرداخته، گفت: «تاريخ ادبيات تطبيقي بنيانهايش را در ادبيات موازي دارد. ادبيات موازي و گرايش اصلي آن، زندگينامه هاي موازي، از ديرباز به مقايسة طبايع و خصلتهاي مردان نامي و سرداران بزرگ تاريخ دنيا پرداخته و از وراي آن محيط زندگي و آداب و رسوم را توصيف کرده و توانسته است افکاري را که بر تودههاي انساني حکومت کردهاند، نشان دهد.»
 استاد زبان هاي خارجي دانشگاه تهران، اهميتِ اين نوع ادبي را با «حيات مردان نامي» پلوتارک دانسته متذكر شد: «اين ادبيات اهميتِ خود را با پلوتارک يوناني و با حجم وسيعي آغاز کرد و سپس، در عصر رُنسانس و قرون بعدي، بر ادبيات فرانسه با پيکار کهنه و نو تأثيرگذار گرديد و اين تأثير تا اواسط قرن نوزدهم و عليرغم پيدايش ادبياتِ تطبيقي در عصر رُنسانس شرقي در فرانسه و گرايشهاي آن به تأثير و تأثر و نيز مضمون شناسي، همچنان تداوم داشت و مورد توجه نويسندگان و ادباي عصر بود.»
دكتر عليرضا انوشيرواني؛ عضو هيئت علمي رشته ادبيات تطبيقي دانشگاه شيراز هم به عنوان سخنران بعدي، با مقاله خود؛ «فلسفة دانش ادبيات تطبيقي: حال و آينده»، به بررسي دانش ادبيات تطبيقي نو پرداخت و گفت: «در دهة 1990 ميلادي نظرية جديدي از سوي استيون توتوسي، استاد ادبيات تطبيقي دانشگاه آلبرتاي كانادا مطرح ميشود كه از آن با عنوان «ادبيات تطبيقي نو» ياد ميشود. در اين نحلة جديد، ادبيات تطبيقي با مطالعات فرهنگي پيوند ميخورد و رشتهاي بينارشتهاي با نام «مطالعات فرهنگي تطبيقي» بهوجود ميآيد. از سوي ديگر، سوزان بسنِت، متفكر و استاد ادبيات تطبيقي دانشگاه وارويك انگلستان، رويكردي جديد فرا روي پژوهشگران ادبيات تطبيقي ميگشايد. بسنِت مطالعات ترجمه و نقد پسااستعماري را در كانون پژوهشهاي ادبيات تطبيقي در عصر حاضر ميداند.»
 اين استاد دانشگاه با بررسي و تحليل نظريات صاحب نظران ادبيات تطبيقي به تعاريف نو اين دانش اشاره كرد و گفت : «ديويد دمروش، استاد سابق دانشگاه كلمبيا و استاد كنوني ادبيات تطبيقي دانشگاه هاروارد، از زاوية جديدي به «ادبيات جهان» مينگرد و ديدگاه تازهاي براي نگريستن به ادبيات تطبيقي ميگشايد. اين پژوهشگر برجستة ادبيات تطبيقي معتقد است كه هرگاه اثري ادبي در فضاي فرهنگي ديگري پذيرفته شد، به ادبيات جهان پيوسته است. لذا ادبيات جهان در آن واحد بازنمود ارزشهاي فرهنگي در فرهنگ مبدأ و ميزبان است. از ديدگاه دمروش آثار ادبي حتي پس از انتشار در ادبيات جهان ويژگيهاي فرهنگ بومي خود را حفظ ميكند.»
او در پايان، با جمعبندي نظريههاي متفاوت ادبيات تطبيقي، سعي كرد كه پويايي و انعطافپذيري ادبيات تطبيقي در طول دو قرن اخير، به خصوص چند دهة اخير را نشان داده متذكر شد: «اين شاخه از دانش بشري، برخلاف فرهنگ و ادب غني ايراني، همچنان در محيطهاي آكادميك ايران مغفول باقي مانده است. اهميت و جايگاه خاص ادبيات تطبيقي در شناختن فرهنگ ديگري و شناساندن فرهنگ بومي به ديگران مسئوليت پژوهشگران اين رشته را سنگينتر ميكند و تلاش مضاعفي را ميطلبد.»
 «از ادبيات تطبيقي تا دانش بين رسانهاي»، مقالهاي بود كه در ادامه اين هم انديشي توسط دكتر نادر حقاني ارائه شد. اين استاد دانشگاه تهران، با بررسي مسير تلفيقي علوم تطبيقي و جهت گيري و سير تحول از فرامتنيت به هنرهاي تطبيقي و حوزه بينا رسانهاي گفت: «ادبيات تطبيقي به منظور تبيين خاستگاه نظري خود تاکنون راهکارهاي مختلفي را اتخاذ کرده است و براي يافتن مؤلفههاي هم راستا ميان نظريات مختلف سعي دارد امکان تعامل بين نظريه هاي مختلف را فراهم سازد. در قرن بيستم نظريه ديالوگيسم (Dialogism) باختين و بينامتنيت جوليا کريستوا در حوزه نظري ادبيات و ادبيات تطبيقي نگرشهاي نويني را به وجود آورد و تحتتأثير مکتب تطبيقي امريکا اصطلاحاتي چون «روشن سازي متقابل هنرها» (Die wechselseitige Erhellung der Künste) ( وتسل) و «هنرهاي تطبيقي» (اوتيتس) مطرح شد. همچنين اين تحولات به طرح مباحث گستردهاي در خصوص رابطة بين رشتهاي (Interdisziplinary) ادبيات با ساير هنرها منجر شد و ادبيات تطبيقي را به سمت هنرهاي تطبيقي سوق داد. بدين ترتيب، حوزة علوم انساني با اقتباس از هنرهاي نوين و اتخاذ رويکردهاي جديد و دستاوردهاي دانش بينا رسانهاي، درک عميقتر و نقد بهتر هنرها را ميسر ساخت.»
 نشست سوم اين هم انديشي به رياست بهناز عبداللهيان برگزار شد. دكتر بهار مختاريان به عنوان اولين سخنران نشست سوم، مقاله خود را با عنوان «ژرژ دومزيل و اسطوره شناسي تطبيقي هندواروپايي» ارائه كرده، گفت: «ژرژ دومزيل، استادِ تمدنهاي هندواروپايي در کلژ دوفرانس و مدير بخش «مطالعاتِ اديان» در سوربن، سخت متأثر از آراي جامعه شناختي اميل دورکهايم و مارسل ماوس، است. دومزيل، اما روشي يگانه و خاصِ خويش را در بررسي تطبيقي اديان و اساطير اقوامِ کهن هندواروپايي به کار بسته است. او نه فقط بُعدي جامعهشناختي و مردم شناختي مبتني بر رويکردِ کارکردگرايانة مطالعاتِ سنتي اسطورهشناسي تطبيقي، حماسهها، آيينها و افسانههاي اقوام هندواروپايي، بلکه تصويري کاملاً تازه از پيوندهاي زبانشناختي، اساطير و نهادهاي اجتماعي جوامع هندواروپايي ترسيم کرد.»
 عضو هيئت علمي دانشگاه هنر اصفهان در ادامه سخنان خود گفت: «اين تصوير و مفاهيمِ تازه نه فقط در گسترة پژوهشهاي مردمشناسي، بلکه در جامعهشناسي تأثيري ژرف بر جاي نهاده است. با اين همه، مگر در مواردِ معدودي، نظرية دومزيل در زمينة اسطورهشناسي تطبيقي از سوي مردمشناسانِ انگليسي و امريکايي که به بررسي اساطير و فولکور ميپرداختهاند، ناديده انگاشته شد. اما در اواسطِ سدة بيستم بار ديگر اسطورهشناسي تطبيقي هندواروپايي بر اثر تحقيقاتِ دومزيل و مکتبِ وي حياتي تازه پيدا کرد. اين مکتب، با تأكيد بر تفسير جامعهشناختي اساطير، به تعبير درستتر، تفسيري كه بيشتر بر آراي دورکهايم مبتني بود، بار ديگر به پژوهشهاي زبانشناسي، فولکلور، اساطير و حماسه و ... ملل هندواروپايي رونقي ديگر بخشيد. به عبارتي ديگر، پيدايي مکتبِ اسطورهشناسي تطبيقي دومزيل از آن رو به اين پژوهشها دامن زد، زيرا باور بر آن بود که در پسِ پشتِ اساطير ملل هندواروپايي نهادهاي اجتماعي و نگرش ديني و ... مشابهي نهفته است. يکي ديگر از ويژگيهاي بارز اين مکتب توجه به «ساخت» است.»
 دكتر مختاريان با تكيه بر شيوة بررسي ساختارگرايانه گفت: «دومزيل را در کنارِ کلود لوي استراوس از پيشگامان «ساختارگرايي» ناميدهاند. رويکردِ ساختارگرايانه دومزيل در تحليلِ اساطير اقوامِ هندواروپايي نه فقط الگو و شيوه پيروان اين مکتب بوده است؛ بلکه پژوهندگاني که در ردّ آراي دومزيل كوشيدهاند، پژوهندگاني مانند فراي و کويپر، ناگزير بودهاند تا در رويارويي با اين ديدگاه، به شيوه بررسي ساختارگرايانه متوسل شوند. محور اصلي اسطورهشناسي تطبيقي دومزيل بر اين باور استوار است که در اساطير، افسانهها و ... ملل هندواروپايي و جز آن، بازتابِ جهان بيني مشترکي است که اين جهانبيني نه فقط در اساطير و اديان، بلکه در نهادهاي اجتماعي اين اقوام متجلي شده است.»
دكتر نگين تحويلداري، سخنران بعدي اين نشست با ارائه مقاله «حقوق تطبيقي و ترجمان علوم انساني؛ روش شناسي در حقوق تطبيقي از مونتسكيو تا پست مدرنيته» با نگاهي اجمالي به برخي شيوههاي مطالعاتي حقوق تطبيقي از زمان شارل دو مونتسكيو، پدر علم حقوق تطبيقي، تا نگارندگان پست مدرن، به بررسي روششناسي حقوق تطبيقي و بيش از هر چيز به بيان چگونگي انتقال زبان و ادبيات حقوقي در نظامهاي گوناگون پرداخته، گفت: «امروزه با گسترش مباحثي چون «جهاني شدن»، اهميت مطالعات تطبيقي نيز افزون گشته است. همچنين با توجه به غايت آرمان ملل گوناگون براي بهبود وضعيت جامعة بينالمللي و سوق دادن آن به سوي جامعه واحد جهاني، لزوم مطالعات تطبيقي، و بهويژه حقوق تطبيقي، بيش از پيش احساس ميشود؛ تا جايي كه ژروم هال در کتاب «حقوق تطبيقي و نظريه اجتماعي» ميگويد: «براي دانشمند شدن بايد تطبيق گر بود». علاوه بر آن در روند جهاني شدن، نظامهاي حقوقي گوناگون نيز با يكديگر تلاقي مي يابند و حقوق تطبيقي به عنوان شاخة مهمي از حقوق براي ايجاد ارتباط ميان نظامهاي قانوني متجلي ميگردد.»
 استاد دانشگاه الزهرا افزود: «از سوي ديگر، ميدانيم كه علم حقوق بازتاب هنجارها و ارزشهاي هر نظام اجتماعي به شمار ميآيد. پس مطالعه تطبيقي در اين حوزه نيز نيازمند شناخت روشهاي مطالعاتي تطبيقي در ساير بخشهاي علوم انساني است. در واقع جوهرة قوانين با فرهنگ، مذهب، فلسفه، زبان، ادبيات، اخلاق، تاريخ و بسياري از علوم بشري حاكم بر جامعهاي كه براي آن وضع ميگردد، آنقدر عجين شدهاند كه بسياري از نظريهپردازان پست مدرن، مطالعات تطبيقي حقوقي را به مثابة يك علم محض با يك موضوع واحد در نظر نميگيرند و لزوم بسط گسترة حوزة مطالعاتي خود را در ساير علوم انساني ناگزير ميبينند؛ تا آن جا كه حتي برخي، روششناسي حقوق تطبيقي را با روششناسي ترجمه ميسنجند، به گونهاي كه اعتقادات، فرهنگ و مباني فكري يك ملت را در مطالعات حقوق تطبيقي دخيل ميدانند. پس همانطور كه جوهره و روح هر زباني در معناي ويژه و حوزة كلامي خاص خود ظهور ميكند -كه گاهي حتي ترجمة دقيقي براي آن در ساير زبانها وجود ندارد - مفاهيم و مضامين حقوقي نيز در بسترة اجتماعي- فكري و فرهنگي خاصي متبلور ميشوند.»
دكتر مرتضي شهبازي نيا، با مقاله «اهداف حقوق تطبيقي: مطالعة موردي حقوق مالكيت فكري آثار هنري بصري در عصر ديجيتال» سعي كرد از طريق مطالعة موردي حقوق مالكيت فكري ناشي از آثار هنري بصري و مقايسه نظامهاي حقوقي ايران و ايالات متحده امريكا در اين زمينه، به اهداف حقوق تطبيقي برسد.
 او در ادامه تصريح كرد: «حقوق تطبيقي چه روش مطالعه و تحقيق تلقي شود يا دانش مستقل حقوقي، امروزه از اهم برنامههاي آموزشي و پژوهشي دانشكدههاي حقوق سراسر دنياست. جنبش جهاني شدن كه در اقتصاد و ديگر شاخهها، دوران كودكياش را ميگذراند، در عرصة حقوق، اگر نگوييم جواني، دست كم نوجواني خود را سپري كرده است. امروزه حقوق در بسياري عرصهها يكنواخت شده يا به يكنواختي نزديك است و اين مهم جز به مدد حقوق تطبيقي بهدست نيامده است.»
استاديار دانشگاه تربيت مدرس، مطالعة تطبيقي را ضرورت علمي عصر حاضر دانسته، گفت: «مطالعة تطبيقي كه روزگاري صرفاً با انگيزة شخصي و با هدف شناخت نظامهاي حقوقي بيگانه، مورد توجه حقوقدانان بينالمللي قرار ميگرفت، امروزه به عنوان يك ضرورت علمي، اهداف و مأموريتهاي متفاوت و مهمي را به عهده دارد. اهداف و مأموريتهايي نظير شناخت وضعيت نظام حقوقي داخلي از طريق مقايسه با نظامهاي بيگانه، اصلاح حقوق داخلي، يكنواخت سازي و جهاني شدن حقوق، پرورش حقوقدانان بين المللي مورد نياز نظم جديد حقوقي، تسهيل بستر حقوقي تجارت جهاني و شناخت و تعريف اصول كلي حقوقي بين المللي به عنوان يكي از منابع مورد استناد مراجع بين المللي.»
 دكتر ناهيد عبدي، اولين سخنران نشست چهارم هم انديشي «دانش تطبيقي و هنر تطبيقي» به رياست دكتر بهنام كامراني، با مقاله «بررسي هنر تطبيقي در رويکرد پيکره، مطالعات تطبيقي در نظام آموزشي ديگر کشورها»، به معرفي جايگاه، ضرورت، اهداف، روشها، عناوين و سرفصل دروس و دستاوردهاي اين رويکرد در نظام آموزش هنر در دانشگاههاي جهان پرداخت.
دكتر عبدي با اشاره به تغييرات بنيادي در زمينة مطالعات و آموزش هنر، خاطر نشان كرد: «امروزه با طرح عناوين بيسابقه و نو به طور روز افزوني شاهد تغييرات بنيادي در زمينة مطالعات و آموزش هنر هستيم. تأکيد هرچه بيشتر بر تعامل و تعمق تئوريک به عنوان اصلي اساسي در بطن تمامي سرفصلها و رشتههاي نوظهور دانشگاهي مشهود است.»
 عضو هيئت علمي دانشگاه هنر در ادامه سخنانش گفت: «از اين رهگذر، رويکرد تطبيقي در بنيان پيکرة مطالعات علمي و دانشگاهي نقشي به سزا و راهبردي ايفا كرده، تا جايي که به تأسيس رشتهاي مستقل با عنوان «مطالعات تطبيقي هنر» يا «هنر تطبيقي» در مراکز معتبر دانشگاهي منتهي شده که به گونهاي روز افزون مورد اقبال و توجه است. حال آنکه عنوان اخير منشأ جريان سيالي از مطالعات است که نه در پي شناسايي تفاوتها يا شباهتها در رهگذر تطبيق؛ بلکه در پي طرح افقهاي بديع و بيبديل در زمينة شناخت و بسط خلاق دانش بشري است.»
دكتر پروين پرتوي با ارائه مقاله «هنر تطبيقي و نسبت آن با مطالعات تطبيقي هنر» به روشن نمودن حيطه هاي هستي شناختي، معرفت شناختي و روش شناختي هنر تطبيقي و به جايگاه و شأن پيكرة علمي مطالعات تطبيقي در بسياري از حوزههاي دانش پرداخت و گفت: «در حالي كه پيكرة علمي مطالعات تطبيقي در بسياري از حوزههاي دانش، شأن و جايگاه وجودي خويش را به دست آورده، بررسي آثار هنري در فرهنگها و زمانهاي گوناگون، غالباً يا به صورت فرعي در سيطرة مطالعات باستان شناسي و قوم شناسي قرار داشته يا اينكه در حوزة كاري نقادان هنر رقم ميخورده است. حاصل كار، در بيشتر اوقات، شناختي گسسته و پاره پاره از هنر اقوام، ملل و نژادهاي گوناگون بوده كه لاجرم، فاقد امكان ورود به عرصه هاي نظريه پردازي و تعميم نتايج و شناختي كل نگر از مقولة هنر بوده است.»
 عضو هيئت علمي گروه شهرسازي دانشگاه هنر در ادامه افزود: «در اوايل سدة گذشته، يكي از نخستين تلاشهاي علمي براي نيل به رهيافتي براي شناخت بشر و تاريخ او از دريچة آثار هنري و از رهگذر تطبيق اين آثار، توسط ادوين سويفت بالچ ( Edvin Swift Balch )آغاز شد و نتيجة مطالعات او عرصة نويني با عنوان «هنر تطبيقي» پيش رو نهاد. عرصهاي كه از ديدگاه «بالچ» ميتواند همطراز دانشهايي چون باستانشناسي تطبيقي، آناتومي تطبيقي، ادبيات تطبيقي، و غيره باشد و تا حد يك شاخة علمي ارتقا يابد و ما را از طريق شناختِ سير تحول هنر و شناسايي شباهتها و تفاوتهاي آثار هنري در فرهنگهاي گوناگون در زمانهاي گذشته و در روزگار ما در شناخت علمي بشر و نسبت او با هنر، مدد رساند.»
دكتر مريم لاري و منيژه كنگراني به عنوان آخرين سخنرانان اين هم انديشي با ارائه مقاله «تأملاتي دربارة مطالعات تطبيقي هنر در ايران»، به معرفي وضعيت مطالعات تطبيقي هنر در ايران، به ويژه فعاليتهاي گروه هنر تطبيقي پرداختند.
 به گفته اين دو عضو گروه هنر تطبيقي؛ يكي از مهمترين انواع شناخت از طريق مقايسه صورت ميگيرد كه گاه براساس تفاوتها و گاه بر اساس تشابهات انجام ميشود. مطالعات تطبيقي هنر به عنوان يكي از روشهاي پژوهش و شناخت هنر از قرن نهم هجري به بعد در پژوهشهاي هنري رايج شده است. امروزه در حوزه دانشگاهي نزديك به دو دهه است كه واحدهاي درسي با عنوان مطالعات تطبيقي هنر در مقطع كارشناسي ارشد، ارائه ميشود و همه ساله دانشجويان با توجه به برداشتهاي خود به تهيه كتاب، مقالات و پاياننامههايي مبادرت ميورزند كه رويكرد و وجه غالب آنها تطبيقي است. از آنجا كه كمتر چارچوب نظري مدون و روشمندي براي مطالعات ارائه شده بود، فرهنگستان هنر پس از بررسي و آسيبشناسي وضعيت موجود به راه اندازي گروه پژوهشي هنر تطبيقي اقدام كرد. اين گروه، طي چهار سال فعاليت خود كوشيد تا چارچوب نظري مشخصي براي اين مطالعات تدوين و پيشنهاد كند.
اين هم انديشي در پايان راه خود كه با استقبال انبوهي از صاحب نظران و پژوهشگران و دانشجويان و علاقهمندان به اين دانش برگزار شده بود، با تبادل نظر شركت كنندگان و سخنرانان به پايان رسيد.
|