الهام طالبي- چهل سال است كه فولاد، مثل موم در دستانش است. بر آتش و فلز آنچنان چيره گشتهكه اين چيرگي او را چون فولاد كرده است. سيرتش به اهل طريقت مي ماند. افتاده است و سخنانش با خلق از سر لطف است.
نامش صفر علي بهرام نياكان است اما همه او را استاد صفر و يا استاد فولادگر ميخوانند. شهرتش به علامت سازي است . به سبب ويژگي آثارش او را بارها در در نمايشگاهها و برنامه هاي فرهنگستان هنر ديده ايم.
در هنر علامت سازي 11 رشته هنري است كه در هم ادغام مي شود. هنرهايي مثل مشبك كاري، حكاكي، خوشنويسي، طلاكوبي،اسليمي سازي، پرنده سازي، چرنده سازي، درنده سازي پرداخت كاري و چلنگري . هر كدام از اين هنرها يك رشته كار است . اگر اين 11 رشته كار را تبحر داشته باشي آن موقع است كه علامت ساز خواهي شد.
به مناسبت حضور استاد صفر در كارگاه تخصصي فلز در رواق هنر فرهنگستان با او گفتگويي انجام داده ايم :
استاد از چه زماني اين هنر را فرا گرفته ايد و با وجود اينكه به قول خودتان هركسي به سراغ اين هنر نمي رود؛ چرا شما بدنبال اين هنر رفته ايد و تا كنون ماندگار شده ايد ؟
علامت سازي را من از 15 سالگي در اصفهان شروع كردم. استادم «حاج محمد جوهريان» از اساتيد فن فولادگري ايران بودند و من دو سال شاگردي ايشان را كردم. بعد به تهران برگشتم و شروع كردم به كار . الان حدود 40 سال است كه مشغول به كارهستم و تا امروز 140 عَلَم (علامت) ساختم. من خودم اهل تهران هستم. در خيابان 17 شهريور جنوبي كارگاه دارم و همه اندوخته ام همين كارگاهي است كه دارم. من عاشق فولاد بودم. پدرم مسگر بود. خانوادگي دست به چكش بوديم. من دوست داشتم كار فولاد را انجام بدهم. چون فولاد سخت است و هر كسي هم به دنبال كار سخت نمي رود. من دوست داشتم اين سختي را براي خودم آسان كنم و اين آهن سخت را مثل موم در دستانم نرم كنم .
استاد از مشقت هاي آموزش و خاطرات دوران فراگيري اين هنر برايمان بگوييد:
15 سالم بود كه با استادم در حال ساخت مجسمه افراسياب بوديم. كار به مرحله ساخت شنل رسيده بود. درون مجسمه افراسياب خالي بود. من چهار پايه ميگذاشتم و براي تكميل شنل داخل مجسمه ميرفتم. يك نوع سنداني داريم به اسم سنداني دو شاخ . من سندان دو شاخ را ميگرفتم. ايشان از بيرون داغ ميكردند و رده هاي عبا و قبا را ميزدند. يعني سه چهار رقم فرم ميدادند كه نشان بدهد افراسياب لباس به تن دارد. من ساعت ها داخل مجسمه بودم و آنقدر محيط داخل مجسمه گرم بود كه وقتي بيرون مي آمدم مثل موش آب كشيده بودم. ولي خب، اين هنر را با تمام سختي هايش دوست داشتم .كلا كار با فولاد را دوست داشتم و روي اين حساب زجر اين كار را زياد كشيدم. ديگر خودم عين فولاد شدهام. شاگردي كردن آن زمان با امروز زمين تا آسمان فرق مي كند. استاد، شاگرد را مثل اولاد خودشان ميدانستند. من يك روز سر شير ميساختم. سر شير در حرفه ما دو تكه است. يعني سر عقاب ميبريم ،جفت ميكنيم و چكش كاري ميكنيم كه بعد مي شود سر شير .
يك روز از صنايع دستي به كارگاه آمدند و سر شير را ديدند. گفتند استاد خيلي ها گچ اين را هم نميتوانند بسازند. چطور شما با فولاد اين مجسمه را ساخته ايد؟! گفتم اينها همه اش عشق است! دركار با فولاد تا عاشق نباشي، نمي تواني فرم بدهي. خدا ميداند من با فولاد زندگي ميكنم . يك عمري است كه ما هنرمان را به خاطر مكتبمان در طبق اخلاص گذاشتهام. الان خيلي از كارهاي علامت سازي را با دستگاه قالب گيري مي كنند و مي زنند. درحالي كه همه اين كار، فولاد و كار دست است.
عشق بازي كار هر شياد نيست اين شكار و دام كار هر صياد نيست
عشقبازي را قابليت لازم است طالب حق را حقيقت لازم است ...
شاهد اين مدعي خواهي اگر برحسين و حالت او كن نظر
عشقبازي براي آقا سيدالشهدا بود.عشق بازي چيز ديگري است؛ اگر ميخواستم اين هنر را جور ديگري ارائه كنم از مكتبمان فاصله ميگرفتم. من مي توانستم با اين اژدها يك ميز بسازم ميتوانستم بهترين زندگي را داشته باشم. ولي چون ميخواهم در خانه سيدالشهدا (ع) نوكري كنم به عنوان علامت ساز ماندگار شدم و خودم را وقف اين كار كردم.
استاد اين عجين شدن طريقت و هنر در زندگي شما چه بازتاب هايي داشته است ؟
ما عاشق اهل بيت(ع) هستيم و با اهل بيت (ع) معامله مي كنيم. معامله ما چه گونه است؟ مي گوييم آقا ما اين را در طبق اخلاص گذاشتيم كه بيمهخودت شويم. من سي سال است كه حق بيمه پرداخت مي كنم. 42 سال است كه خاك دستگاه پرداخت و خاك كوره را مي خورم. تا حالا بايد مرده باشم ولي به عشق اهل بيت(ع) زنده هستم و در سلامت زندگي مي كنم. داستان هنر و هنرمند مثل داستان ليلي و مجنون است. شما يك هنرمند را پيدا نمي كنيد كه واقعا زندگي كرده باشد، هميشه براي هنرمند زجر بوده و هست. مسير هنر و هنرمند سيري است كه هنرمند بايد آنرا طي كند تا به تكامل برسد.
يك علامت ساز يا عَلمدار از صبح تا شب دستانش روي اسماء الله است. اگر رفتار و كردار و سكناتش درست نباشد نميتواند دنباله رو اولياءالهي باشد. نمي تواند پايش را جاي پاي اولياي دين و عاشقان دين بگذارد. اين آهن است. داخل كوره ميرود؛ چكش ميخورد، فشرده ميشود تا فولاد مي شود. فولاد تكامل يافته آهن است. انسان هم اينگونه است تا رنج نكشد انسان نميشود. اين عشق است! شمس تبريزي يك بيت شعر نگفته ولي مولوي اشعارش را در وصف شمس سروده است. چون مولوي عاشق شمس بود. در دوران كودكي به ياد دارم كه روزي تصويري ديدم كهشمس از گرداب آبي، دست مولوي را گرفته و از دريا بيرون ميكشد. داستان را از بزرگان پرسيدم و برايم نقل كردند كه « مولانا بدنبال شمس ميگشت تا به بين النهرين رسيد. مولوي شمس را در حال غذا خوردن ديد و پرسيد: يا شمس! از بين النهرين به كجا ميروي؟ گفت: ميخواهم به زيارت خانه خدا بروم. مولوي با تعجب پرسيد : نه كشتي هست و نه بلمي! چگونه ميخواهي بروي؟ گفت: پشت سر من بيا و فقط بگو يا شمس! شمس بلند شد و شروع كرد به راه رفتن بر روي آب .
مولوي عقب شمس راه افتاد و مي گفت يا شمس ! ولي شمس ميگفت يا علي!
مولوي با خود گفت من اين همه شعر در وصف مولا علي (ع) گفتم چطور نمي توانم بگويم يا علي. ناگهان مولوي درآب فرو رفت. شمس دستان مولوي را گرفت و او را از آب به بيرون آورد. سه بار مولوي به خاطر اين فكر در آب فرو رفت و شمس او را بيرون كشيد .شمس به مولوي گفت تو شمس را نميشناسي! چطور ميخواهي مولا را بشناسي!؟ما با اين عقايد زنده ايم .
مجسمه هايي كه براي عَلَم مي سازيد هر كدام نماد خاصي است .چرا در عَلَم اين مجسمه ها استفاده مي شود؟
مجسمه هايي كه اكثرا بر روي عَلَم كار مي شود يكي مرغ صلوات است كه مرغ بهشتي است. در پرده هاي تعزيه خواني هم ديده مي شود؛ فقط صلوات مي فرستد. آن يكي طاووس مظهر زيبايي است. خورشيدي كه بر بالهايش حك شده است نماد درخشندگي و نورانيت است و اشاره به آيه نورالسموات والارض دارد. كبوتر سمبل آزادي در تمام فرهنگ ها، اژدها سمبل زشتي و پليدي در ايران و در چين و ماچين سمبل قدرت و ثروت است. در كتاب داوود(ع) نگهبان بهشت است. وقتي آدم و حوا گندم مي خورند.خداوند اژدها را لعن ميكند و پا را از او ميگيرد كه ميشود مار. هر جا زيبايي ها باشد زشتي ها آنرا احاطه ميكنند. آيات قرآن زيبايي است و اژدها سمبل زشتي. اصلا قانون طبيعت اين را ميگويد هر جا زيبايي باشد زشتي ها آنرا احاطه ميكند كه زيبايي ها خودشان را نشان ندهند .
با وجود اين نكات در مورد نحوه آموزش هنر در دانشگاه ها چه نظري داريد؟
من دلم به حال دانشجويان مملكت مي سوزد. اگر دانشجوي رشته هنر بتواند گليم خودش را از آب بيرون بكشد و كار ياد بگيرد. با علم و سوادش ميتواند سازندگي ميكند و به كشورش خدمت كند. مساله اين است كه بايد دانشجو بتواند فردا جوابگوي خودش و استاد هنرمندش باشند. بايد دانشجويان مملكت حداقل چهار ماه نزد يك استاد، دوره ببينند. تا وقتي كه فارغ التحصيل شدند، دستشان به سمت دولت دراز نباشد كه دولت برايشان كار درست كند. خودشان قادر خواهند بود كارگاهي بگيرند و كارآفرين باشند و هم روزي خود را كسب كنند و هم روزي رسان باشند.
درباره كارگاه فلز رواق هنر فرهنگستان هنر چه نظري داريد ؟
من خودم را نسبت به فرهنگستان هنر متعهد ميدانم. هرسال من را دعوت ميكنند و بها ميدهد و من هم مي پذيرم. به اين دليل است كه ما دانشگاه زياد داريم اما فقط يكفرهنگستان هنر داريم. خيلي دانشگاه ها به من پيشنهاد تدريس دادند ولي من نرفتم. ولي هر زماني كه فرهنگستان هنر دعوت مي كند، مي آيم. چون بي واسطه با مردم و علاقمندان مواجه مي شوم و هنرم را عرضه مي كنم.