
"رد پای موسيقی در نقاشی قرن بيستم" عنوان سخنرانیای است که دکتر بيژن ظلی ايراد کرد.
"رد پای موسيقی در نقاشی قرن بيستم" عنوان سخنرانیای است که دکتر بيژن ظلی ايراد کرد. اين عنوان دلالت بر يک جريان مهم فرهنگی در چهارچوب هنر غرب دارد که از ميانهی قرن نوزدهم شروع شده و دائم رو به گسترش داشته است. اپرا به عنوان فرمی از هنر چند رسانهای از سال 1600 در اروپا پا گرفت و عاملی برای وحدت هنرهايی مانند موسيقی، شعر، تئاتر و رقص شد. افت و خيز اين فرم هنری در طی قرون بعد حاصل شد و مرهون فقدان يا وجود پشتوانههای اقتصادی دولتمردان و متمولان جامعه بود. با اين که همسويی هنرها در توليد يک کار هنری – همان طور که گفته شد يک اپرا – به نزديکی و تأثيرگذاری متقابل هنرها کمک فراوان نمود اما يک جريان فرهنگی مستمر از اين همسويی حاصل نشد. هنرها هنوز هم در ابعاد کلاسيک خود استقلال خود را حفظ کردند و موسيقی از هنر زمانی بودن و هنرهای تجسمی از هنرهای مکانی بودن عدول نکردند. اپراهای ريشارد واگنر خيزش جديدی در اين همسويی ميان هنرها بود. با واگنر دورهی تازهای شکل گرفت که تا دههها بعد ادامه يافت، با اين فرق شگرف که تأثيرگذاری هنرها بر يکديگر نه حاصل امکانات اقتصادی بلکه نتيجهی يک جريان فرهنگی گسترده بود. امپرسيونيسم نمونهی بارزی از اين جريان فرهنگی بود که همهی هنرها را متأثر از نقاشی کرد. قرن بيستم شاهد گسترش اين تأثيرگذاری متقابل بود. هنرهای زمانی تمايل به مکانی بودن داشتند و هنرهای مکانی آرزوی زمانی بودن را در سر میپروراندند. در اين روندِ بُعد شکنی از سوی هنرمندان، نقاشی، زمانی و موسيقی، مکانی شد.
برای جاری ساختن نقاشی در زمان، بهره گيری از چه هنری مؤثرتر از هنر موسيقی بود؟ موسيقيدانان آلمانی در قرن نوزدهم اعتبار موسيقی را به اوج خود رساندند. برای آنان موسيقی حکم مذهبی را داشت که سرچشمهی آرامش و هارمونی بود، چيزی که می توانست به ديگر هنرها نيز سرايت کند. دلاکروا از موسيقی به عنوان متعاليترين منطق سخن می گويد، شوپنهاور تأثير موسيقی را بر انسان از ديگر هنرها بيشتر می داند و در حالي که ديگر هنرها را بيان کنندهی "سايهها" می داند، موسيقی را نمايانگر "حقيقتها" میپندارد. نوشتههای تحليلی و تئوريک در زمينهی موسيقی نيز که در قرن نوزدهم شيوع قابل توجهی پيدا کرده بودند، به تعالی وجههی موسيقی و درک و فهم آن کمک شايانی کردند. اعتلای وجههی موسيقی از سوی موسيقيدانان و فيلسوفان رمانتيک، نوشتههای تحليلی و انتقادی از سوی روشنفکران و نظريهپردازان، و ساختار زمانی بودن موسيقی – حد اقل تا دههی 1950 – بديل ديگری برای نقاشان قرن بيستم باقی نگذاشت که به کمک آن بتوان از چهارچوب دو بعدی و ايستای نقاشی کلاسيک فراتر رفت. موسيقی به نقاشی قرن بيستم حرکت بخشيد و هنرهای تجسمی نيز به نوبهی خود کالبد گمشدهی موسيقی يعنی مکانی بودن را به آن باز گرداندند.
"رد پای موسيقی در نقاشی قرن بيستم" به بررسی بُعد شکنی نقاشانی اشاره دارد که با ياری گرفتن از موسيقی، نقاشی خود و نقاشی قرن بيستم را متحول ساختند. اين سخنرانی به معرفی و بررسی کوتاه تعدادي نقاشی از هنرمندان برجستهی قرن بيستم پرداخت و كوشيد عناصر بنيادين موسيقی مانند ريتم، هارمونی، و کنترپوان در اين نقاشيها را نشان دهد. به تصوير کشاندن سازها و چهرهی موسيقيدانها نيز بهرغم غيرساختاری بودنشان، نشانی از توجه و علاقهی بی سابقهی نقاشان اين قرن به موسيقی است. بررسی نقاشيها در اين سخنرانی رويکردی تاريخی داشت و با آوردن مثالهايی از سبکهای اکسپرسيونيسم، سوررئاليسم، کوبيسم، فوتوريسم، دادا، اکسپرسيونيسم آبستره، و ... عناصر موسيقی را در اين نقاشيها جستوجو كرد. در شرح و تفسير نقاشيها، گذشته از اشاره به عناصر موسيقايی آنها از نقل قولهاي هنرمندان و پخش موسيقی مرتبط با نقاشيها بهره گرفته شد تا زمينهای عينی برای درک اين تحول فرهنگی فراهم شود.
|