شصت و يكمين شب از شب هاي مجله بخارا به فردريش دورنمات ، نمايشنامه نويس و رمان نويس برجسته سوئيسي اختصاص داشت كه ساعت 5 بعد از ظهر سه شنبه 24 ارديبهشت ماه در مركز هنر پژوهي نقش جهان برگزار شد .
شصت و يكمين شب از شب هاي مجله بخارا به فردريش دورنمات ، نمايشنامه نويس و رمان نويس برجسته سوئيسي اختصاص داشت كه ساعت 5 بعد از ظهر سه شنبه 24 ارديبهشت ماه در مركز هنر پژوهي نقش جهان برگزار شد .
علي دهباشي ، مدير مجلة بخارا كه آغازگر اين نشست بود طي سخناني دربارة دورنمات گفت : « فردريش دورنمات كه در 1921 در دهكده اي از ايالت برن سوئيس به دنيا آمد و پدرش كشيش بود و سخت گير، در خانواده اي كاملاً مذهبي رشد يافت . سرزميني كه دورنمات در آن متولد شد در هر دو جنگ بزرگ جهاني بي طرف باقي ماند و ظاهراً با آرامش از كنار خشونت ها، ددمنشيها و كشتارهاي وحشيانة آن گذشت. اما با نگاهي به ديدگاه دورنمات، كه يكي از بزرگترين نويسندگان و نمايشنامه نويسان اين سرزمين است به روشني درمي يابيم كه سوئيس نيز از عواقب جنگ مصون نماند و همين دورنما بود كه دورنمات را به جايي رساند كه بگويد : «در قرن بيستم پرآشوب و پر از هرج و مرج ، دراين دوره كه فرمانروايي نژاد سفيد به پايان ميرسد، ديگر هيچ كس گناهكار نيست، هيچ كس مسئول نيست. كاري از دست كسي برنمي آيد. در عين حال هيچ كس به دنبال چنين شرايطي نبوده. اين وضعيت معلول خود است و پاي همه را به اين عرصه كشانده است. گناه آن بر دوش همة ماست و ما همگي اسير گناهان پدران و نياكان خود هستيم . و اين از نگون بختي ما سرچشمه مي گيرد نه از گناه ما. » دورنمات ادامه مي دهد : « بيشك هر كس كه جنبة پوچ و بي معناي اين جهان را مي بيند نااميد مي شود ولي نااميدي پي آمد جهان نيست، بلكه پاسخي است كه ما به جهان مي دهيم . » بي معنايي جهان و نااميدي و ناتواني انسان در برابر رخدادهاي عالم بي تأثير از فرانتتس كافكا نبود كه دورنمات از همان ابتداي راه نويسندگي اش سخت دلبستة او بود. اما دورنمات در طي نگارش به شيوه و سبك خاص خود دست يافت و جنبه هاي كمدي و مضحكه چنان در آثارش رنگ گرفت كه به تدريج از نوشته هاي كافكا فاصله گرفت و نمودار خصيصه هاي نويسنده اي شد كه صدايي از آن خود داشت و به هيچكس ديگر جز خودش مانند نبود.
دورنمات كه در خانواده اي مذهبي باليده بود ، گرچه در ادامة راه خود از پدر فاصله گرفت و سبك و سياق او را نپسنديد اما روحية كاملاً مذهبي در او باقي ماند و شايد همين روحيه ديدگاه او را به جهان و آدميان سمت و سو داد.
در حقيقت شهرت جهاني دورنمات بيشتر به واسطة نمايشنامه هاي اوست . او نيز مانند برشت امكانات دراماتيك تئاتر حماسي را كشف كرد . نمايشنامه هاي دورنمات تماشاگر را در ستيزي تئاتري درگير مي كنند و اين نمايش ها به هيچ روي جنبة سرگرمي و تفريحي منفعل را براي مخاطب ندارند .
گرچه عمده ي شهرت دورنمات به سبب نمايشنامه هاي اوست ، اما رمان ها و داستان هاي كوتاهش نيز جايگاهي خاص در ادبيات سوئيس و نيز ادبيات جهان دارند . جهاني كه دورنمات تصوير مي كند جهاني است كه از يكسو ايمانش را از دست داده و از سويي ديگر تشنة همين ايمان است . از ديدگاه دورنمات اين جهان لگام گسيخته است و بي مهابا رو به سقوط دارد و در اين ميان انسان ها از هر نوع اقدام مؤثر براي مهار آن ناتوانند. دورنمات مي كوشد تا براي مخاطب خود تصويري روشن از جهان بي ايمان ترسيم كند . زندگي در چنين جهاني پوچ و غيرقابل درك است و فقط مجموعه اي از اتفاقات بر سراسر اين زندگي چنگ انداخته است .
دورنمات نويسنده اي بود كه بارها و بارها بر روي نوشته هايش كار مي كرد حتي وقتي سال ها از نگارش آن ها مي گذشت . خود مي گفت: « صحنه همواره آموزگار نويسنده است و نويسنده مي تواند از آن درس بگيرد. »
فردريش دورنمات كه خود پس از پايان تحصيلات متوسطه به تحصيل فلسفة ادبيات در برن و سوئيس روي آورد ، همواره دلمشغول و دلبستة فلسفه باقي ماند و خواننده آثار دورنمات ، خواه در نمايشنامه ها و خواه در رمان هاي او ، رد پاي فلسفه را به وضوح در آثار او مي يابد. دورنمات باور دارد كه آنچه در عالم رخ مي دهد در دايرة فهم انسان نمي گنجد و هر آن كه بخواهد حوادث بي منطق و غيرقابل درك را تابع اراده ي خود كند بي ترديد نابود مي شود.
در واقع دورنمات مي كوشد بگويد جهان فاقد نظم و سلسه مراتب منطقي است و رخدادهاي ناممكن بر سرنوشت انسان فرمان مي رانند و انساني كه بخواهد با منطق بر اين سيطره فائق آيد بي شك محكوم به شكست است . جبر حاكم بر سرنوشت و فرجام شخصيت هاي آثار دورنمات جبري است بدون منطق و خارج از اراده و تمام قواعدي كه انسان در دايرة فهم خود تصور ميكند.
جهاني كه دورنمات توصيف مي كند و باور دارد، جهاني است بدون قهرمان. چرا كه قهرمان يعني غلبه بر ناممكن ها ، يعني غلبه بر جبر حاكم. و اين باور اندوهناك او را تا بدان جا مي كشاند كه بگويد « ما در اين جهان ديگر قهرمانان تراژيك نداريم، بلكه تراژديهايي داريم كه خون خواران تاريخ جهان ، مثل هيتلر و استالين ، ترتيب نمايش آنها را ميدهند و با ماشينهاي كشتار خود اين نمايش را به صحنه مي آورند.»
شخصيت هاي آثار دورنمات كه مي كوشند با منطق و واقع بيني خود بر حوادث پيروز شوند گاه جنبه ي كمدي و مضحكه پيدا مي كنند و در پايان دچار آشفتگي، اندوه و جنون مي شوند. شايد گناه آنها همان ناديده گرفتن حوادث ناممكن و تلاششان براي تسلط بر اين رخدادها است كه در محدوده قدرت و توان انساني جايي ندارند.
خود مي گفت: « حوادث بر همه چيز حاكم اند و ما جايي اسير حوادث مي شويم . ما همگي گناهكاريم .... و كمدي فقط بر پاية مشكلات ما شكل مي گيرد. »
سپس فيليپ ولتي ، سفير كشور سوئيس در ايران در گفتاري با عنوان « فريدريش دورنمات نويسنده و سرآغاز کار او در مقام نقاش » ضمن نمايش برخي از نقاشي هاي اين نويسندة نامدار سوئيسي از وي سخن گفت : « پس از جنگ جهاني دوم فريدريش دورنمات سوئيسي همراه ماکس فريش طي مدت بيست سال مطرح¬ترين نويسندۀ ادبي در سرزمين¬هاي آلماني¬زبان بود. دو سوئيسي که در مقام نويسندگان آلماني¬، يعني آلماني¬زبان، از مهم¬ترين نويسندگان مدرن و مطرح هستند.
نمايشنامه¬هاي دورنمات مشهور است و مشهورترين آنها «ملاقات بانوي سالخورده»، متعلق به سال 1956 است که در بسياري از تئاترهاي بزرگ اروپا و حتي در تئاتر برادوي نيويورک به نمايش درآمده است. اين نمايشنامه که ترجمة انگليسي آن عنوان کوتاه «ملاقات» «The Visit» را دارد، در ژانويه و مارس گذشته با کارگرداني حميد سمندريان بسيار عزيز در تهران نيز هفته¬ها اجرا شد و با موفقيت بسيار همراه بود.
آقايان و خانم¬هاي محترم، اين رخداد نمايشي در تهران را بايد مقدمه¬اي بر برنامة امشب بزرگداشت دورنمات بدانيم که مديريت آن را علي دهباشي برعهده دارد. از علي دهباشي بار ديگر براي تلاش در ايجاد زمينة همکاري و حمايت اساسي و مهم او سپاسگزارم. پيش¬تر نيز از او براي اجراي شب بزرگداشت ماکس فريش در يک سال پيش و شب آنه ماري شوارتسنباخ در پاييز گذشته تشکر کرده¬ام. امروز نيز براي برگزاري شب دورنمات از او تشکر مي¬کنم. علي دهباشي را تنها براي برگزاري شب¬هاي نويسندگان سوئيسي سپاس نمي¬گويم، بلکه به اين دليل از او تشکر مي¬کنم که در مجموعة شب¬هاي مشهور او در مورد چهره¬هاي ادبي جهان، جايگاهي را نيز براي نويسندگان سوئيسي در نظر گرفته است. گاهي از خود مي¬پرسم، اگر علي دهباشي نبود من، سفير سوئيس، چگونه مي¬توانستم فرهنگ کشورم را معرفي کنم.
دورنمات نقاش، موضوع سخن امروز من است. قصد دارم تنها به دورۀ ابتدايي کار او در اين زمينه نگاهي کنم، دقيق¬تر بگويم، به يادگاري که نشانه¬اي از همين دورۀ ابتدايي است. اين يادگار نقاشي¬هاي ديواري در اتاق زيرشيرواني است. دورنمات در دورۀ دانشجويي در اتاقي زندگي مي¬کرد که در طبقة زيرشيرواني خانة پدري در خيابان لاوبگ Laubegg برن بود. در همين مکان نقاشي¬هايي پديد آمد که ماجراي خاص خود را دارد.
اين تصويرها در سال 1942 کشيده شده است و دورنمات در آن زمان 21 ساله بود. او در اين اتاق زيرشيرواني تا 1946، يعني ترک شهر برن، زندگي مي¬کرد. در سال 1949 خواهر دورنمات ورنا Verena از نقاشي¬هاي ديواري عکس گرفت و در سال 1982 مستاجران جديدي به آن خانه آمدند و ديوارهاي اتاق زيرشيرواني را رنگ کردند.
ابتدا ياد اين تصويرها در عکس¬هاي خصوصي و خاطرات نه¬چندان ماندگار جمع دوستان دورنمات به زندگي زنده بود. منظورم همان دوستاني است که معمولا در همان اتاق زيرشيرواني گرد ميآمدند. تازه در سال 1993، دو سال پس از مرگ دورنمات، دوباره به ياد اين عکس¬ها افتادند و سعي کردند اين عکس¬ها را ترميم کنند و اين يادگارها را نجات بخشند. انتشار اين نقاشي¬هاي ديواري در سال 1994 بي¬ترديد رخدادي جنجالي بود.
اين يادگار، هستي و تداوم زندگي خويش را مرهون اثر يا کتاب است! – حدس مي¬زنم که کتاب، مورد علاقة همة حاضران در اين جلسه باشد. دانيل کيل، ناشر آثار دورنمات و دوست او در انتشارات ديوژنز در سال 1995 کتابي کوچک منتشر کرد که اين تصويرها در آن هم آمده است. به همراه اين تصويرها متن آموزندۀ لودميلا واختووا Ludmila Vachtova نيز همراه آن است.
(صفحه 3) اين کتاب اساس توضيح¬هاي من است.
(صفحه 10) در اينجا خانه¬اي را مي¬بينيد که در بالاترين طبقة آن اتاق زيرشيرواني دورنمات بوده است.
(صفحه 11) اين تصويري از دورۀ دانشجويي فريدريش دورنمات متعلق به سال 1943 و زماني است که دو نيمسال تحصيلي در زوريخ زندگي مي¬کرد و درس مي¬خواند.
زماني که نقاشي¬هاي ديواري پديد آمد، دورنمات تصميم گرفته بود نويسنده بشود. هميشه خودش مي¬دانست که پا به عرصة هنر خواهد گذاشت، اما در انتخاب نويسندگي يا نقاشي ترديد داشت تا اينکه در سال 1941 و در بيست سالگي نامه¬اي به پدرش که کشيش پروتستان بود، نوشت و تصميم خودش را مبني بر انتخاب نويسندگي به آگاهي او رساند. به اين ترتيب همچنين اعلام کرد که نمي¬خواهد بنابر ميل پدر و مادرش در رشتة الهيات و در اين زمينه به پيشرفتي دست يابد.
دورنمات تحصيل ادبيات در دانشگاه برن را با شرکت در کلاس¬هاي نظري فلسفه آغاز کرد و اين نشان از مصالحة ضمني او با پدر و مادرش دارد. اما فلسفه هميشه براي اين نويسندۀ خلاق مهم بود، درست به همان سان که در تمام زندگي خدا و دين مهم¬ترين دغدغة او بود. حتي اگر دورنمات در جايي خود را کافر و هيچ¬انگار دانسته باشد، پيوسته موضوع¬هاي بزرگ دين مسيحيت و بشريت در شکل¬گيري تصوير او از جهان و دنياي ادبي اهميت داشت.
اما علاقة فراوان او به نقاشي نيز هميشگي بود، چنان که در تمام زندگي، طراحي، حکاکي و نقاشي را با خلاقيت فراوان انجام مي¬داد. همان گونه که بعدها مشخص شده است، پيوسته رابطهاي تنگاتنگ بين طراحي¬ها و آثار ادبي او وجود دارد. از اين ديدگاه مي¬توانيم بسياري از موضوعهاي بزرگ ادبي او را نيز در همين نقاشي¬هاي ديواري ببينيم.
(صفحه 18) يکي از تصويرهاي ديوار «ماجراي بزرگ بشريت» نام دارد و در دو عکس مشخص است.
اين نقاشي ترکيبي از سرها و افراد بسيار زيادي است که در آن شخصيت¬هاي تاريخي بسياري را مي¬بينيم. اين اثر مقدمه¬اي بر کار نمايشي دورنمات است. جهان و تاريخ جهان، گسترۀ وسيع موضوع¬هاي فلسفي و ادبي دورنمات، در اين مجموعه تصوير به خوبي مشخص است. شخصيتهاي تاريخي پيام يا نقش تاريخي ندارند، بلکه همان حالتي را دارند که دورنمات در اين نقاشي و بعدها در آثار ادبي خود، از آن¬ها بهره مي¬جويد. نيچه در حال سلام به سبک هيتلر کاملا در سمت چپ يا پاپ يا احتمالا لنين، پيام¬هاي فلسفي و ايدئولوژيکي نمي¬دهند، بلکه همان کاري را مي¬کنند که دورنمات مي¬خواهد، او جهان و تاريخ جهان را به قالب مادۀ خام کار خود مي¬داند و با آن پيام فلسفي و زيباشناختي خود را شکل مي¬بخشد.
(صفحه 19) اين تصوير از نظر طراحي يادآور آثار گئورگ گروس، نقاش اکسپرسيونيست است. با اين اشاره بي¬ترديد مي¬توان به نگرش بدبينانه دورنمات به جهان پي برد. همين نگرش را در نقد گزندۀ اجتماعي گئورگ گروس نيز مي¬بينيم.
(صفحه 20) «مصلوب کردن عجيب و غريب» که به نظر من عالي¬ترين تصوير نقاشي در مجموعه نقاشي¬هاي زيرشيرواني است و نيز در تمام عمر موضوع نوشته¬هاي دورنمات بوده است. به رغم وجود تنها دو ديوار زيرشيرواني دورنمات مي¬تواند اداي نقاشي بزرگ همانند ميکل¬آنژ را درآورد. بهره¬گيري از موضوع صليب، اشاره¬اي به چالش و جست و جوي دورنمات در تمام زندگي، پيرامون خداي مسيحي است و بر آن اساس او به هيچ گونه انديشة وجود خدا را نفي نمي¬کند، بلکه خدا را به قالب يکي از نيروهاي موثر در نمايش تاريخ بشري به تصوير مي¬کشد.
(صفحه 21) اين ترکيب مجموعه تصويرها نيز موضوع¬هاي با همين مضون دارد. در اينجا طرحي از مريم مقدس را مي¬بينيم که نه تنها نشانگر تداوم سنت نقاشي عصر رنسانس است، بلکه نمايش زندگي بشري است که با صحنه مصلوب کردن مسيح و نقاشي مريم مقدس بر حافظۀ جمعي بشري تأثيري ماندگار نهاده است.
(صفحه 22) همين نکته را در طراحي صحنه¬اي مي¬بينيم که در آن سر يوهانس تعميددهنده را براي سالومه مي¬برند. اين موضوع هم نقاشي ديني اسطوره¬اي و ادبي است که از فراموش نشدني¬ترين نمايش¬هاي تاريخ بشري است.
(صفحه 23) اين تصوير سرخ و بزرگ به احتمال زياد دانته آليگيري، يعني همان اديب ماندگار در ياد بشريت است که با کمدي الهي نه تنها کل بشريت را توصيف کرده، بلکه خود نيز فصلي از نمايش بشريت شده است.
ارتباط با دانته نشان مي¬دهد که از نخستين اثر دورنمات تا واپسين اثرش، در قالبي ناهماهنگ گونه¬اي از کمدي الهي را مي¬بينيم؟ باشد، اين هم نظريه¬اي جسورانه. اما چرا در حضور شما جسورانه نينديشيم؟! اين کار دورنمات را خوشحال مي¬کند، حتي اگر آن نظريه¬پردازان ادبي با من مخالفت کنند که دورنمات ارزش چنداني برايشان قايل نبود.
(صفحه 24) مي¬گويند با اين سر يعني سر مدوزا، عجوزة اساطيري و به نوعي با بازگشت به اسطوره¬هاي يونان باستان، کل نقاشي¬هاي زيرشيرواني شروع شده است. البته اين¬ها را در کتاب نوشته¬اند.
(صفحه¬هاي 38، 40، 45 و 46) در اين تصويرها جزييات نقاشي¬هايي را مي¬بينيم که نشان داديم: ماجراي بزرگ بشريت و مصلوب کردن عجيب و غريب. ديگر درباره اين تصويرها چه بايد بگويم؟
شايد اين موضوع را:
اگر به ياد آوريم که همة نقاشي¬هاي اتاق زيرشيرواني در سال 1942 کشيده شده، اما مجموعه آثار ادبي دورنمات در پنج دهه پس از آن به شکوفايي رسيده است، درمي¬يابيم که دورنمات نويسندۀ مباني فلسفي و زيباشناختي انديشة خود را در مقام نقاش به قالب تصوير درآورده است و اين مهم پيش از آن رخ داده است که او در کسوت نويسنده، متن¬ها و نمايشنامه¬هاي خود را بر روي کاغذ بياورد. بنابراين، تصويرهاي زيرشيرواني مصورسازي ادبي او نبوده، بلکه مقدمه¬اي بر کار او بوده است.
اين همان ضرورت نهايي و مشروحي است که به سبک دانشگاهي براي دورنمات مطرح مي¬کنند. شايد اگر خودش اينجا بود، اين نتيجه¬گيري را چندان مهم نمي¬دانست و رد مي¬کرد يا با طنزي عجيب از کنار آن مي¬گذشت و يا آگاهي از حقيقت نهايي را به روز واپسين جهان واگذار مي¬کرد.
اين نکته مرا به ياد لطيفة مورد علاقه¬ام در مورد دورنمات مي¬اندازد. اگر سال گذشته در شب بزرگداشت ماکس فريش حاضر بوديد، شايد آن را به خاطر داشته باشيد. در هر حال هميشه تازگي خود را دارد.
اين هم لطيفه:
مي¬گويند روزي ژاک لانگ، وزير فرهنگ ميتران، تصميم مي¬گيرد انديشمندان بزرگ جهان را به کنگره¬اي در مورد نابودي جهان به پاريس دعوت کند. دورنمات هم که روشنفکري مشهور بوده است، اين دعوتنامة بسيار محترمانه را دريافت مي¬کند.
مي¬گويند پاسخ او چنين بوده است: در کنگره¬اي در مورد نابودي جهان شرکت نخواهم کرد، برعکس خيلي دوست دارم در کنگره¬اي به مناسبت نابودي جهان شرکت کنم.
به نظر مي¬آيد اين همان جان کلام دورنمات است، به اين دليل که نخست نشانگر انتظار ناشي از بدبيني هميشگي او نسبت به اين موضوع است که بشريت تنها با نابودي جهان پايان خواهد پذيرفت. دوم، اين انتظار در قالب انديشه و به شکل زباني خواهد بود که همان نشانه¬اي معمول از طنز و هزل¬هاي دورنمات است. سرآخر مي¬توان آن را به خوبي سخن پاياني زندگي هنرمنداني دانست که کار خود را با نقاشي¬هاي زيرشيرواني آغاز کرده است که نشان داديم.»
پس از آن، « ويژگي هاي فلسفي آثار دورنمات » موضوع گفتار دكتر عزت الله فولادوند بود : « بسيار از برپايي اين مجلس خوشحالم كه به هم ميهنان من امكان بهتري براي آشنايي با فرهنگ سوئيس مي دهد . در سالهاي اخير آثار بيشتري از بزرگان فرهنگي سوئيس ـ مانند بوركهارت و يونگ و ماكس فريش و فريدريش دورنمات ـ به فارسي درآمده است كه مسلماً در ايجاد تفاهم بيشتر ميان فرهيختگان دو ملت مؤثر خواهد بود.
امروز از من خواسته شده كه دربارة دورنمات سخن بگويم. دورنمات كه در 1990 و در 69 سالگي درگذشت به تحقيق نه تنها يكي از درخشان ترين هنرمندان قرن بيستم، بلكه همچنين يكي از عميق ترين متفكران عصر ما بود. من يكي از رمان هاي دورنمات و نيز كتابي دربارة او را به فارسي ترجمه كرده ام و تقريباٌ همة آثار او را خوانده ام و بنابراين آنچه دربارة او گفتم نه از باب مجامله، بلكه عقيدة سنجيده من است. بينش نافذ او در آشكار ساختن لايه هاي نهاني شخصيت و وضع انسان اين عصر قابل قياس با نيچه و كافكاست. من كمتر هنرمند و متفكري را سراغ دارم با حذابيت قلم مانند دورنمات خواننده را مفتون و مسحور كند. در وصف بزرگان جهان انديشه ـ چه در علم مانند فرويد، چه در فلسفه مانند كانت، و چه در هنر مانند داستايفسكي ـ گفته شده است كه پس از خواندن آثار آنان، زندگي و ديد خوانندة دقيق و ژرف انديش به دو بخش تقسيم مي شود : دورة پيش از آشنايي با آنان و دورة بعد. من دورنمات را متعلق به اين گروه از نويسندگان مي دانم . كدام خوانندة اهل انديشه است كه پس از خواندن داستان قول يا نمايشنامة ديدار با بانوي سالخورده باز هم مانند گذشته گردش عالم را تابع نظم و عقل و منطق ، يا عدالت را به معناي متعارف « به هر كس به قدر نياز و از هر كس به قدر توان » بداند؟
از ديرين ترين روزگار و از زماني كه آدمي خود را شناخته است ، همواره اين پرسش نزد او مطرح بوده كه من كيستم، در اين دنيا چه مي كنم ، به كجا مي روم ، مقصود از آنچه مي كنم چيست و خلاصة زندگي چه معنايي دارد ؟ پرسش از معناي زندگي يكي از سئوالات پيجيده و محوري فلسفه است . اين پرسش غالباً به مسألة دين و وجود نظام الاهي ربط داده شده است، اما بسياري از اوقات ابعاد مسأله از نظرگاه هاي ديگر نيز مورد بررسي قرار گرفته و به نتايج ديگري انجاميده كه چشمگيرترين آنها پوچي و بي منطقي زندگي و سكوت مطلق عالم لايتناهي در برابر پرسشهاي آدمي است. عدهاي بر آن بودهاند كه مسأله فلسفي معناي زندگي و مسائل عديده مرتبط با آن تنها بر پاية مفروضات ديني پاسخ دريافت نمي كند، و اگر خدا نباشد، زندگي بشر پوچ و بي منطق و غيرعقلاني از كار درمي آيد. در جواب اين مشكل گفته اند كه زندگي ممكن است از نظر عيني تهي از معنا باشد، اما درست به همين جهت بايد پاسخ را در درون خود بجوييم. زندگي معنا پيدا مي كند كه با كارهايي كه مي كنيم به آن معنا دهيم و دواي دل مبتلاي خويش را از خود بطلبيم.
از آنچه گفتيم آشكار است كه به مسألة خدا از نظرگاه الاهي و ديني و خواه از ديد انساني بنگريم. مشكل اساسي، مشكل شك و اعتقاد است كه در انديشة دورنمات كيفيت محوري پيدا مي كند . شك با اعتقاد سركوب مي شود ، اما پيوسته از روزني ديگر سربرمي آورد. براي دورنمات كه فرزند كشيشي پروتستان و سخت گير بود و در دانشگاه الاهيات و فلسفه خوانده بود ، اين موضوع اهميتي ويژه داشت . وقتي اعتقاد از دست برود ، احساسي از سرخوردگي و درماندگي پديد مي آيد كه در طنز تلخ و سرد و گزندة دورنمات به وضوح احساس مي شود. به نوشتة اريش هلر، دورنمات نيز مانند كافكا با مشكل لاينحل كسي روبهروست كه تشنة يقين به منشاء و منبعي متعالي و فوق جهاني است، اما در همان حال خويشتن را در جهاني خالي از معنويت مي بيند. آنچه به چشم دورنمات ميآيد اين است كه هستي ما ميان پردهاي بين دو نيستي ، و زندگي پوچ و بي معنا و نامفهوم است و آنچه همه جا بر آن حكم مي راند ، نه عقل و منطق ، بلكه بخت و تصادف است .
اين امر، يعني بيهودگي تلاشهاي جانفرساي آدمي ، زندگي را به تراژدي تبديل مي كند ـ اما نه تراژدي به معناي كلاسيك نمايشنامه هاي يونان باستان يا شكسپير يا تراژدي نويسان نامدار ديگر، بلكه تراژدي در قالب زندگي روزانه مردم اين عصر. به عقيدة دورنمات، تراژدي اكنون ديگر داستاني نيست كه به تماشاي آن بنشينيم و، بنا به تعريف معروف ارسطو، به پالايش احساس شفقت و ترس در ما بينجامد. تراژدي در اين روزگار با زندگي ما عجين شده است و اينگونه كه ما با تراژدي زندگي مي كنيم، هيچ كس در گذشته نكرده است. اكنون ديگر، برخلاف گذشته، جايي براي اعتلاي روحاني و عرفاني و تسلي دردها و اميد به آينده در تراژدي نيست. ديگر نمي توان تراژدي ساخت زيرا تراژدي خود اكنون وجود دارد. تراژدي بزرگ اين است كه منطق، ساختة انديشة آدمي است و او مي خواهد از اين دريچة كوچك جهان را ببيند و درك كند، حال آنكه تدبير او در برابر حكم قاهر بخت و تصادف ناتوان وبي اثر است و اين امر شك مي آفريند و پاية اعتقاد را سست مي كند. بنابراين، كلي گويي دربارة معاني مجرد و ناديده گرفتن موقعيتهاي ملموس و جنبه هاي فردي قضايا راه به جايي نمي برد .
در همة نمايشنامه ها و داستان هاي پليسي دورنمات اين موضوع به شيوه هاي گوناگون و با چيره دستي مبهوت كننده گنجانيده شده است . در اينجا البته مجال پرداختن به همة آنها نيست و من از آن ميان دو نمونه انتخاب كرده ام كه داراي شهرت جهاني است : يكي رمان قول كه دو بار از آن فيلم ساخته شده است و من آن را به فارسي برگردانده ام و ديگري نمايشنامة ديدار بانوي سالخورده كه بارها در جهان ( از جمله در كشور ما و به كوشش آقاي سمندريان ) به صحنة تئاتر آمده و تا جايي كه مي دانم موضوع سه فيلم از جمله يكي با شركت اينگريد برگمن و آنتوني كوئين بوده است و اپرايي نيز بر اساس آن به نمايش درآمده است . متأسفانه هيچ يك از دو فيلم قول قرين كاميابي نبوده و در هر دو ( كه دومي را شان پن با بازيگري جك نيكلسون كارگرداني كرده ) داستان تحريف شده است .
چهرة اصلي در رمان قول كارآگاه زبردستي در پليس كانتون زوريخ است كه نه زن دارد ، نه سيگار مي كشد ، نه مشروب مي خورد . در يك اتاق زاهدانه زندگي مي كند ، به هيچ چيز جز كارش نمي انديشد و در كارش درخشان است . » در ادامه دكتر فولادوند با بازگويي خلاصه اي از داستان فيلم قول چنين استتناج كرد : « در اين داستان كه دورنمات عنوان فرعي آن را « فاتحة رمان پليسي » گذاشته است نتيجه مي گيرد كه آدمي هر قدر هم مغز درخشان و منطق استثنايي داشته باشد ، نمي تواند مهار واقعيت را در درست بگيرد؛ زيرا واقعيت تابع اتفاق و تصادف و پيش بيني ناپذير است. عقل انسان ، به گفتة يكي از شارحان دورنمات، در برابر بخت و تصادف درمانده و ناتوان است، واقعيت درك ناشدني است. كسي كه بخواهد عقل را بر واقعيت حاكم كند مانند كسي است كه با بي نهايت شكلهاي مختلف روبهرو باشد كه پيوسته به طور اتفاقي دگرگون مي شوند ، او سعي دارد در آن واحد همه را نقاشي كند. وقتي همه چيز بي سر و ته باشد و هيچ چيز معنا ندهد و بخت و تصادف بر هر چيزي حكومت كند، چاره اي جز خنديدن نيست ، آن هم خنده اي سرد و تلخ . در دنياي سرد دورنمات ، تنها قانون قابل اعتماد اين است كه هيچ جيز قابل اعتماد نيست .
در نمايشنامة « ديدار بانوي سالخورده » دورنمات به نتايجي ديگر ـ ولي به همان تلخي ـ ميرسد . صحنة داستان، شهري كوچك به نام گولن است كه كارگاهها و كارخانه هاي آن همه تعطيل شده اند و مردم در پريشاني و تنگدستي به سر مي برند ، ولي اكنون خوشحال و هيجان زده اند كه يكي از همشهريان سابقشان ، خانمي به نام كلر زاخاناسيان كه ثروتمندترين زن جهان است قرار است به زودي به گولن بيايد و اميد مي رود كه اوضاع را با گشاده دستي روبراه كند. » دكتر فولادوند ضمن روايت خلاصه اي از داستان نمايشنامه افزود « در اين نمايشنامه ، دورنمات دو نتيجة بزرگ مي گيرد، يكي قدرت خردكنندة پول در مقابل اصول اخلاقي و آمادگي انسانها براي فساد . ديگري اينكه عدالت وقتي به بالاترين حد انتزاع برسد و خالي از هر گونه ملاحظات فردي و انساني شود، به انتقام و قساوت تبديل مي شود. كلر زاخاناسيان با طلب عدالتي كه تصور مي كرد حق اوست، شهري را به فساد كشانيد و انتقامي غيرانساني گرفت.
سال ها پيش در 1955 دورنمات در نوشته اي به نام « مسائل تئاتر » در وصف تعارض بنياديني كه بيان كمدي و تراژدي در درامهايش وجود دارد نوشت كه كمدي اصلي در تلاش هاي آدمي براي گريز از سرنوشت تراژيك بشر نهفته است. و متفكري ايراني از دوستان فقيد من در همين زمينه با الهام از شكسپير گفته است:
هر چه من بيش آزمودم زندگي معنا نداشت؛ چون كتابي بي سر و ته كاهلي آن را نگاشت .
تصور مي كنم اين سخن چكيدة بسياري از افكار دورنمات باشد. »
نمايش تكه اي از فيلم قول به كارگرداني شان پن و بازي جك نيكلسون بخش ديگري از اين مراسم بود. آن گاه حميد سمندريان ، در سخناني تحت عنوان « دورنمات آنگونه كه من شناختم » مخاطبان را با جنبه هاي ديگري از وي آشنا ساخت.
« دورنمات، نويسندهاي است كه من نسبت به طرز فكر، جهانبيني و تكنيك نمايشنامهنويسي او علاقمند هستم و تجربه دارم. دورنمات شايد تنها نويسندهاي باشد كه تاكنون تقريباً بيش از نيمي كارهايش را به روي صحنه بردهام. از طريق «انستيتو گوته» با خود دورنمات ارتباط برقرار كردم و او برايم توضيح داد كه چه چيزهايي در نمايشنامة «ملاقات بانوي سالخورده» نهفته است و اينكه فقر هم ميتواند در آن ديده شود، اما نكتة قويتر آن آز و طمع است. هر پيسي كه از او كار ميكردم با او تماس ميگرفتم و او هم هيچ ابايي نداشت كه توضيحات مفصلي دربارة نمايشنامة خود بدهد. من از گفتههاي ا و استفاده ميكردم تا خود اجرا را به خود نويسندة متن نزديك كنم. او از من سوال كرد كه ميخواهم «ملاقات بانوي سالخورده» را به عنوان يك نمايش سياسي اجرا كنم؟ من ايدة خودم را در مورد صحنة مرگ «ايل» توضيح دادم. او ميگفت چرا نميگذاري ورزشكار او را بكشد و همة مردم او را ميكشند؟ او ميگفت نظرم اين بوده كه نشان دهم مردمي كه هر كدامشان گناه ميكنند دنبال شخصي ميگردند تا گناهها را سر او بريزند و بنابراين ورزشكار را تطميع ميكنند كه «ايل» را بكشد. دليلشان هم اين بود كه بعد از قتل اين مرد بتوانند در چشمهاي يكديگر نگاه كنند و بگويند ما نبوديم كه او را كشتيم، ورزشكار بود كه او كشت،يعني يك عضلة بيمغز، اين براي من نكتة جالبي بود. اما به او گفتم كه اگر من ايدة خودم را پياده كنم اشكالي خواهد داشت؟ او اشكالي در اين كار نميديد و گفت كه ميخواستم بگويم نمايشنامه بعدهاي مختلفي دارد و شما كه كارگردانش هستيد ميتوانيد از هر بعدي كه دوست داريد آن را كار كنيد. چيزي كه شما ميگوييد هم، در نمايشنامه وجود دارد و بنابراين همين كار را انجام بدهيد.
دورنمات قبل از اينكه شروع كند به درام نوشتن ميخواست قاضي شود، اما نسبت به وجود عدل در ميان انسانها دچار ترديد شد. دورنمات زماني كه فهميد با قوانين دادگستري نميشود عدالت را جاري كرد به بررسي مفهوم عدالت پرداخت. پدر دورنمات كشيش بود و كشيشي كه در نمايشنامة «كشيش» آورده مقداري شبيه پدر خود دورنمات است. او در وجود پدرش لمس كرده بود كه چگونه در پشت ظاهر مستحكم و تغييرناپذير، دنيايي شكننده وجود دارد.
دورنمات معتقد است، بشر را نميتوان با فرمول نصيحت، يكدست كرد و نميتوان بلايايي كه خود بشر بر سر خودش ميآورد، نابسامانيها، شكستها و... را فقط با نصيحت كردن برطرف كرد. او معتقد است بايد تلاش كرد تا بشر را در تعارف گذاشت. بايد در نمايشنامه، شخصيتهايي ساخت كه حرفي براي دنيا داشته باشند و اين پرسوناژها تنها حرف نزنند بلكه براي تغيير وضعيت موجود دست به عمل بزنند. او به تئوري معتقد نيست و راهحل را در حضور پرسوناژهايي ميداند كه به طور افراطي براي براندازي ظلم بيعدالتي و... قدم در ميدان ميگذارند. »
سخنران بعدي اين برنامه دكتر محمود حسيني زاد، مترجم رمان هاي پليسي دورنمات به زبان فارسي بود كه اين وجه از آثار دورنمات را توصيف نمود.
« من در آغاز دربارة دو سه موضوع در آثار دورنمات اشاره مي كنم كه خواننده را در هنگام خواندن آثارش ياري مي رساند . يكي روش كارش است. دورنمات در نوشتن وسواس زياد داشت، بارها و بارها دوباره نويسي مي كرد . با مداد مي نوشت كه بتواند پاك كند و دوباره بنويسد . او معتقد بود كه فتوكپي بزرگترين اختراع بشر است . طرح ها را با خودكار مي نوشت. نوشته هايش را فتوكپي مي كرد و روي فتوكپي ها تغيير مي داد . بسيار دقيق بود و دوره اي كه از دست نويس هايش دور مي شود خودخواسته است. متن ها را بلند مي خواند، مدام كلمات را تغيير ميداد. زبان دورنمات بي نهايت والا بود و بين زبان گفتاري و نوشتاري فرق مي گذاشت. زبان يك مادة خام است و او اين ماده خام را پرورش مي داد. از امكانات زبان آلماني استفاده مي كرد. زبان دورنمات بسيار پيچيده است و به زبان دورنمات مشهور است. و اين به دليل آن بود كه فلسفه خوانده بود. او با نقاشي شروع مي كند. دوازده تا سناريو نوشته ولي گفته « من با فيلم بيگانهام و فيلم را با فليني شناختم »
آثار داستاني دورنمات در ادبيات جهاني، همان وزن و شهرت آثار نمايشي او را دارند. در ميان آثار داستان او، رمانهاي پليسياش از شهرت بيشتري برخوردارند: قاضي و جلادشَ، سوءظن، قول، عدالت، پنچري را نيز مفسراني جزو كارهاي پليسي ا و ميدانند.
دورنمات در ساخت بناي رمانهاي پليسي خود، از اصلي شناخته شده نزد پليسينويسان صاحبنام (ژورژ سيمنون، رايموند، چندلر، داشيل هامت، آگاتا كريستي، آلن پو و ديگران) پيروي كرده است:مبارزهي بين خير و شر، بين نيك و بد؛ و معمولاً هم فردي عليه فردي ديگر يا فردي عليه جمعي، اين سو كاراگاهي و پليسي، آنسو تبهكاراني.
نوشتههاي دورنمات در اين حيطه جذابيتهايي دارد كه مقايسة بين رمانهاي پليسي او و ديگر نويسندگان، تفاوتهايي را كه باعث اين جذابيتها ميشوند، نشان ميدهد.
قهرمانهاي دورنمات انسانهايياند با خصوصيتي دوگانه. از سويي سادهلوح و از سوي ديگر دنيا ديده و باتجربه؛ از سويي اسير دست مرگ و از سوي ديگر اسير نعمات زميني و شكم. از سويي در پيبرقراري عدالت و از سوي ديگر قانونشكن و به عبارتي فاسد،كه دست به هر دوز و كلكي ميزنند تا عدالت را به سبك و سياق خود اجرا كنند.
مانند اكثر رمانهاي پليسي، در آثار دورنمات نيز مبارزة بين خير و شر موضوع اصلي است؛ اما دورنمات عمقي مذهبي- اسطورهاي به اين مبارزه ميبخشد: مبارزة برلاخ با گاستمان(در قاضي و جلادش) و با امن برگر(در سوء ظن)، مبارزهاي است يادآور فاوست و مفيستوفلس (ميدانيم كه فاوست و برلاخ هر دو اسمشان هانس است)؛ مبارزة او با چانتس(در قاضي و جلادش)، و تراپس (در پنچري) يادآور اوديپ هستند كه پس از وقوف به جنايتهاي خود، خواسته يا ناخواسته، خود را مجازات ميكند. »
سپس علي دهباشي از دكتر حسن عشايري به عنوان تنها ايرايي كه در اين نشست بود و با دورنمات ديدار داشت دعوت كرد تا از خاطرات خودش بگويد . دكتر عشايري گفت كه طي اقامت در شهر فرايبورگ ابتدا با ماكس فريش آشنا شده و سپس با دورنمات. و بعد ديدارهاي متعددي را كه با وي داشت تشريح كرد و ويژگي هاي شخصي او را برشمرد.
در پايان فيلم مستندي از زندگي دورنمات به نمايش درآمد كه دورنمات دربارة ادبيات، زبان، احساسات، شعر و نمايشنامه نويسي سخن مي گفت.
|