در آستانة برگزاري رويداد مهم بين المللي مكتب اصفهان، اعضاي گروه پژوهشي تاريخ هنر فرهنگستان هنر به بحث دربارة طبقه بندي در تاريخ هنر و اصطلاحات مربوط بدان پرداختند. با توجه به اهميت اين گفتگو در روشن شدن جوانب و حساسيت هاي موضوع، خلاصة آن را در اينجا مي آوريم. در آستانة برگزاري رويداد مهم بين المللي مكتب اصفهان، اعضاي گروه پژوهشي تاريخ هنر فرهنگستان هنر به بحث دربارة طبقه بندي در تاريخ هنر و اصطلاحات مربوط بدان پرداختند. با توجه به اهميت اين گفتگو در روشن شدن جوانب و حساسيت هاي موضوع، خلاصة آن را در اينجا مي آوريم.
تاریخ: 1/9/1385 مکان: مركز هنرپژوهي نقش جهان اعضای حاضر در جلسه: آقای منصور براهیمی، آقای مهرداد احمدیان، آقای بابك خضرائي، آقای عمادالدين شیخ الحکمایی، آقای مهرداد قیومی بيدهندي، آقای محمدرضا رحیم زاده، آقای احمد صدری، آقای محمد پروری (مهمان)، آقای ولي الله كاوسي (مهمان)، خانم بيتا پوروش، آقاي صادق اسدي (دبير) قیومی: اكنون در آستانة برگزاري گردهمايي بين المللي مكتب اصفهان هستيم. همايش يادشده به همة هنرها مي پردازد و از اين رو، به همة گروه هاي تخصصي و پژوهشي فرهنگستان مرتبط است؛ اما در مجموع شايد موضوع آن بيش از همه با حوزة كار گروه پژوهشي تاريخ هنر مرتبط باشد. از فرهنگستان هنر (و گروه ذيربط آن در تاريخ هنر) اين توقع ميرود كه نظر خود را دربارة كل و اجزاي اين موضوع بيان كند. يكي از موضوعات كلي كه بايد گروه بدان بپردازد خود اصطلاح «مكتب» است. پيشنهاد اين است كه در اين جلسه به بحث دربارة اين واژه و واژه هاي مشابه (مانند شيوه و دوره و سبك) بپردازيم. بحث را مي توان از پيشينة كاربرد اصطلاح «مكتب» در نزد محققان و مورخان رشته هاي گوناگون هنر ايران آغاز كرد. ملاك اصلي جواز كاربرد هر اصطلاح اين است كه آن اصطلاح در نزد اهل علم مقبوليت يافته يا به تواتر به كار رفته باشد. تا جايي كه بنده اطلاع دارم، در مطالعات تاريخ معماري ايران اصطلاح «مکتب اصفهان» به كار نرفته است. آنچه مرحوم دكتر پیرنیا «شیوة اصفهانی» خوانده اند با «مکتب اصفهان» به معنایي كه امروز از آن اراده مي شود يكسان نيست؛ از جمله اينكه شيوة اصفهاني از نظر ايشان هم معماري دورة صفويان را شامل مي شود و هم قاجاريان را و به شهر اصفهان هم محدود نيست. در مطالعات تاريخ شهر ايراني، از طرح نظرية «مکتب شهرسازي اصفهان» تنها در حدود ده سال می گذرد. در خوشنویسی مي گويند شیوهای به نام «شیوۀ اصفهانی» وجود ندارد، بلکه مجموعه اي از خطاطان برجسته اصفهانی بوده اند. در تاريخ موسیقی، مكتب آواز اصفهان و مكتب تار اصفهان مطرح است كه هر دو به قاجاريه و پس از آن تعلق دارد. گويا تنها در نقاشی ايراني است كه اصطلاح «مكتب اصفهان» رواج يافته و مقبول مورخان هنر ايران افتاده است. احمدیان: اين مطلب صحيح است. در جلسات مقدماتي تصميم گيري دربارة همایش مکتب اصفهان، دربارة درستي اطلاق «مکتب اصفهان» در همة رشته ها بسیار بحث شد و در نهایت اسم همایش به «بررسی هنر و فرهنگ اصفهان در قرون 10 و 11هجری» تغییر یافت. اصولاً رواج و مقبوليت واژة مکتب در هر مورد پس از سپری شـدن دستكم یک نسل اتفـاق میافتد و اگر مكتب اصفهان وجود مي داشت، بايست تا كنون مطرح شده و مقبوليت يافته باشد، كه چنين نشده است و اين خود می تواند گواه صدق این مدعا باشد که مجموعة رويدادهاي هنري اصفهان در دورة صفويان «مکتب» نشده و نمی توان صرفاً براي همخوانی با تاریخ هنر اروپا آن را «مکتب اصفهان» نامید. به نظر میرسد که اولاً گروه تاریخ هنر باید مستقیماً در این رابطه وارد عمل شود و ثانیاً فرهنگستان هنر تعریف مشخصی از شیوه و سبک و مکتب به دست دهد. در شیوه های اروپایی، مکتب از شیوه و سبک شروع می شود. وقتی شباهتی میان سبکهای مختلف وجود داشته باشد و رگه های این شباهت تکرار شود، چنانچه از حالت فردی درآمده و تبدیل به سبک گروهی یا حتی فراتر از آن، سبک منطقه ای شود و این شباهت در بازة زمانی مشخص، نظیر پنج یا ده دهه، شایع و تکرار شود و سپس از حالت منطقه ای فراتر رفته و تبدیل به قاره ای شود، آنگاه می توان گفت که تبدیل به مکتب شده است. حتی مکاتب بین قارهای نیز داریم که عام ترند. به بیان دیگر، این مـسیـر از حالت فردی به گروهی، منطقه ای و سپس قارهای در حرکت است. چنانچه بخواهیم در هنر ایران نیز قائل به مکتب شویم، باید طبق ادلة خود غربيان ثابت کنیم که یک شیوة هنری در ایران در طی چند دهه شایع بوده و شباهتهای مختلفی میان هنرمندان متفاوت وجود داشته است و در ضمن در بخشی از قاره تکرار شده است. پس به این دلیل می توان به آن لفظ سبک قارهای اطلاق كرد. آنگاه چنانچه این سبک قارهای طی دهه ها تکرار شود، تبدیل به مکتب می شود. قیومی: پس به نظر شما مکتب اعم از سبک است. بر اين اساس، آيا گوتیک سبک است یا مکتب؟ احمدیان: به عقیدة بسیاری گوتیگ «مکتب» است؛ چرا که نه تنها ویژگی های مشترکی در هر هنر دارد، بلکه در طی چند نسل و یا شاید بیش از چند دهه در شاخه های مختلف هنری نیز دیده شده و تمامی قارة اروپا را نیز دربرگرفته است. بنا بر اين، در آغاز به صورت سبک بود و به تدریج به مکتب تبدیل شد. خضرائي: در كل چهار واژه در اين حوزه مطرح شده است: جریان، مکتب، سبک، شیوه. شاخصة هر یک از این واژه ها يك كليدواژه است. «جریان» اعم از همه است. می توان گفت که داشتن «نظریه» شاخصة جریان است. با این تعریف گوتیگ یک جریان است، چرا که دارای نظریه و تئوری است و در نقاط مختلف جهان می تواند دیده شود. «مکتب» شاخص هاش «منطقه» است و با جغرافیا کاملاً ارتباط دارد. با این تعریف، لفظ «مکتب اصفهان»، فارغ از اینکه به دورة صفوی بر می گردد یا خیر، به دلیل تعلقش به یک منطقه می تواند درست باشد؛ لیکن باید دربارة آن تحقیق كرد که چنین موردی وجود دارد یا خیر. این در حالی است که نمی توان اصطلاح «جریان اصفهان» را به کار برد، چرا که در این صورت باید دارای نظریه باشد. مثلاً می توان گفت که موسیقی دستگاهی، یک جریان است و این جریان دارای «نظریه» است (که البته ممکن است نظریه به معناي مدرن نباشد). جريان موسيقي دستگاهي در هر جا نظیر تهران، شیراز، اصفهان و ... می تواند نمود و ظهوري داشته باشد، يعني ممكن است جريان موسيقي دستگاهي مكاتب گوناگون اصفهان و تبريز و اصفهان و ... داشته باشد. شاخصة «سبک»، «گروه» هنرمندان هم داستان است. به بیان دیگر، سبك حاصل مجموعة مشتركات گروهي از هنرمندان همدل و هم داستان است. مثلاً در موسیقی می توان از سبك خاندان فراهانی سخن گفت که ردیفشان، ردیف سازی خاصی است که آن را آموزش می دهند. یا امروز استاد مجيد کیانی دارای سبک است؛ عده ای زیر نظر ایشان به سبکي خاص ساز مي نوازند. شاخصة «شيوه» يك فرد يا شخص هنرمند است. به سخن ديگر، شيوه يا متد به كار هنري يك هنرمند معين بازمي گردد. قیومی: در هیچ یک از این طبقه بندیها زمان و دوره دخالت ندارد؟ براهیمی: چرا، مثلاً مي توان از سبک تاریخی دوره اي خاص سخن گفت. قیومی: با تعریف آقاي خضرائي نمی توانیم بگوییم سبک یک دورۀ خاص. احمدیان: جایی که حد فاصل زمان را می آوردند در حقیقت مرز میان سبک و مکتب محسوب می شود. لیکـن مولفة دیـگـری برای این که این انتقال صورت بگیرد، به جز مولفة زمان، منابع علمی ای است که سبک مذکور به آن متکی است و نیز تدریس آکادمیک آن سبک. هنگامی که یک مدت زمان سپری شود، «سبك دوره» (period style) به مکتب تبدیل می شود، به شرط آنکه اولاً آن زمان بر آن گذشته باشد، ثانياً متکی بر منابع و تدریس آکادمیک باشد. قیومی: آقای خضرائي، آيا این با تعریف شما همخوانی دارد؟ خضرائي: تا حدی همخوانی دارد؛ اما به نظر من عنصر زمان نمی تواند در این میان نقش اساسی و تعیین کننده ایفا کند، در عین اينكه در پشت همة این موارد هست. مثلاً نمی توان رمانتیسیسم را به زماني خاص نسبت داد، بلکه تنها می توان گفت که نقطة اوج آن در فلان زمان خاص (سده هاي هجدهم و نوزدهم) بوده است. احمدیان: اگر بخواهیم موضوع را در هنر اروپا بررسي کنیم، سبک در طي منحني اي به مکتب تبديل می شود: 1) ظهور سبک؛ 2) اوج آن؛ 3) تنزل سبک؛ و این سه واجد مؤلفة زمان است. خضرائي: مثلاً در مکتب هرات در نقاشی، عنصر زمان به صورت مستتر در آن وجود دارد و بر نقاشی امروز هرات یا نقاشي سدة دوم اين شهر دلالت نمي كند. همه می دانند که منظور از مکتب هرات چه دوره ای است و به عبارتی همراه خود یک شناسنامة زمانی هم دارد. قیومی: اما این جنبة زماني جزو خصوصیات مكتب است نه تعریف آن. خضرائي: بله، در تعریف مکتب عنصر زمان تعیین کننده نیست. براهیمی: تعریف سبک را می توان از لغزان ترین انواع تعریف ها دانست که از شخصیترین عناصر تا کلی ترین را شامل می شود. مرزبندی میان سبک و مکتب در زبانهای لاتیني نیز قراردادی است و ذاتیِ خود واژه ها نیست. می توان گفت که ما به سبب پاره ای از نوشته ها و ترجمه های موجود در این زمینه زیاده از حد تحت تأثیر تفکر فرانسوی هستیم. در فرانسه، هنرمندان بیانیه و مانیفست می دهند. این در حالی است که در انگلستان به سختی می توان مشخص كرد که چه کسی رمانتیک است و چه کسی کلاسیک، با آنكه این دو مکتب تقابل های مشخصی دارند. مثلاً از نظر تاریخی شکسپیر کلاسیک است؛ در حالیکه مقام والايي در ميان رمانتیک ها دارد. اگر کتاب آقای رضا سیدحسینی را که کاملاً فضای فرانسوی دارد با کتاب سیری در ادبیات غرب مقايسه كنيم که نويسنده اش انگلیسی است، با دو دیدگاه کاملاً متفاوت دربارۀ این مفاهیم مواجه مي شويم. در کتاب اخير هیچ مرز و جدالی وجود ندارد؛ به طور طبیعی یک گرایش به گرایش های دیگر تبدیل می شود و همۀ گرایش ها در هر دوره ای موجود است؛ فقط قوت و ضعف آنها فرق می کند. در آلمان و فرانسه نیز نگاه های متفاوتی وجود دارد. به هر حال، ما در اين زمينه به طرزي مخرب تحت تأثیر فرهنگ فرانسوی هستیم. این شاید به خاطر تقابل فرهنگیاي بوده که با روسیه و انگلیس داشته ایم. در كل تاريخ نويسي هنر مستلزم طبقه بندي است. مثلاً کمدی رومي را به دلایلی از کمدی یونانی تفکیک می کرده اند؛ تاریخ نویس ناچار است مشخص کند که چه چیزی کمدی رومي را از کمدی یونانی تفکیک کرده است. مورخ هنر نیازمند طبقه بندی است، به شرطي که دچار محدودیت های آن نشود. البته در مطالعات اخیر تاریخ هنر تا حدودی نسبت به طبقه بندی اکراه وجود دارد. قیومی: آيا ميل به دخالت دادن زمان در طبقه بندي در تاريخ هنر متأثر از هگل نيست؟ براهیمی: بله، اینکه ما برای سبک ها زندگی شبه انسانی قرار بدهیم بیشتر هگلی است. قیومی: و اینکه هر دوره روحی دارد، پس سبکي هم دارد. براهیمی: بله. اصل از همان روح زمان (zeitgeist) است که اصطلاحي آلمانی است. در مطالعات قبل از هگل چنین دیدگاهی وجود ندارد. قیومی: سبک شناسی نثر فارسي مرحوم بهار هم نوعي سبک شناسی دوره ای است (سبك نثر دورة اول، دورة دوم، ...). پروری: سبک شناسی شعر بهار چگونه است؟ قیومی: در سبک شناسی شعر بهار، رنگ مكان ديده مي شود و تركيبي از مكاني و زماني است (سبك خراساني، عراقي، هندي، ...). شیخ الحکمایی: کلمة مکتب در منابع و متون كهن با معناي فعلی به کار نرفته است. کلمۀ سبک در منابع قدیم وجود دارد و می گویند از «سبیکه» گرفته شده که قالب ریخته گری است و چهارچوبی را نشان می دهد. قیومی: کلمۀ سبك به این معنای جدید را احتمالاً مرحوم بهار رایج کرده است. شیخ الحکمایی: بله، ولی کلمۀ مکتب به معناي امروزي در متون قدیم وجود ندارد و اساساً این نوع نگاه غربی است و ما می خواهیم آن را با آنچه خودمان داریم منطبق کنیم. ظاهراً در گذشته حاکمی یا حکومتی از یک عده هنرمند حمایت می کرده است تا برای او مثلاً کتابخانه ای تهیه کنند یا بنایی بسازند و این خود باعث شده است که این افراد ویژگیهای خاصی پیدا کنند. مثلاً توانسته اند شاگردانی تربیت کنند و با هم کار کنند. ولی آنچنان که در غرب وجود دارد یعنی مثلاً بر اساس یک جهانبینی خاص این تغییر و تحولات در کشور ما به وجود نیامده است. چنانچه بتوان بررسیای جدا از نگاه غربی نسبت به این موضوع داشت، شاید بتوان نوع نگاه خود گذشتگان و واژه هایی را که به کار می برده اند پیدا كرد و متوجه شد که آیا خود ایشان بیشتر به تفاوتهای فردی توجه داشته اند یا چیزی فراتر از آن. ظاهراً در ایران هنرها بر اساس یک تفکر و جهانبینی پیش نرفته و ممکن است که ادبیات در مسیری حرکت کرده باشد که ارتباطی به سفال گري یا فـلزكاري یا سایر هنرها نداشته باشـد. به همین دلیـل، باید دید كه آیا می توان طبقه بندیای خاص شرایط این هنر فارغ از نمونه های غربی عرضه كرد. به طور کلی در هنر ایران به نظر میرسد که بیشتر یک نفر توانسته است ویژگیهای فردی خود را به بقیه تسری دهد، نه اینکه جهانبینیاي بوده باشد. قیومی: فکر می کنم در حوزۀ ادبیات هم، طبقه بندی بیشتر بر محور واژگان باشد. مثلاً در یک دوره، نوع خاصی از واژه ها به کار می رفته و در یک حوزۀ جغرافیایی دیگر یا در یک دورۀ زمانی دیگر، شکل زبانی خاص آن دوره به وجود می آمده است و خودبه خود این شکل زبان با گذر زمان از شکل زبانی گذشته فاصله می گیرد و این در حقیقت شروع یک حرکت تازه است. این شاید در ادبیات ملموستر باشد. احمدیان: شما معتقدید که مبنای طبقه بندی سبک، شیوه و مکتب در ادبیات ایران سمانتیک است؟ شیخالحکمایی: ظاهراً محور اساسی آن بیشتر بر به کار بردن یک مجموعه واژگان است که در دوره های مختلف به کار رفته است. البته تا حدودی هم به مضامینی که شعرا به آن می پرداخته اند برمی گردد. مثلاً همین امروز هم شاعری با همان ملاکهای زیبايي شناختی سبک عراقی شعر می گوید، ولی با واژگان امروزی. احمدیان: پس معادل تئوری سمانتیک در هنرهای تجسمی یا نمایشی هم باید باشد؛ نه به معنی زبان آن هنر. مثلاً در نقاشی مؤلفه های دخیل در سبک اعم از ترکیب بندی و... می تواند معادل سمانتیک باشد در زبان ادبیات. به هر حال، سبک در نقاشی مبتنی است بر مجموعه مؤلفه هایی که تشکیل دهندۀ آن سبک می شود. شیخ الحکمایی: این تفاوتها و تحولاتی که در نقاشی ايراني مطرح می شود با تحولات نقاشی در غرب چه قدر هماهنگ است؟ فکر می کنم واژۀ مکتب به منزلة مدرسه اینجا مفهوم پیدا می کند. عده اي اهل یک هنر در جايي جمع می شوند و بر روی یکدیگر تأثیر می گذارند و یا حول محور یک یا دو نفر می چرخند؛ ویژگی هایي به وجود می آید که شاید خیلی هم آگاهانه نباشد. اما امروز به نوعی به تجزیه و تحلیل این ویژگیها به شکلی آگاهانه پرداخته می شود. قیومی: آیا تا قبل از رنسانس در هیچ جای جهان، از جمله ایران، می توان از سبک صحبت نمود؟ رحیم زاده: در دنیای مدرن بسیاری از واژگان دوباره کشف می شود، از جمله واژة سبک. احتمالاً سبک به این معنای جدید را تا پیش از رنسانس نمی توان پیدا کرد. قیومی: آیا در واقعیت کلاً وجود نداشته، یا وجود داشته لیکن واژه ای برای آن نبوده و تعریف نشده بوده است؟ به بیان دیگر، آیا می توان ما به ازای تعریف مدرن از سبک را در پیش از دورة رنسانس پیدا کرد؟ رحیم زاده: همۀ چیزها در دوران مدرن دوباره بازآفرینی شد. شاید بتوان رد پاهایی پیدا کرد. واژة استايل از واژة لاتيني استیلوس، به معنای قلم، گرفته شده است که با آن نساخی می کرده اند و به نوعی مقدس بوده است. این قلمها از استاد به شاگرد دست به دست می شده است. مثلاً اگر اصطلاح «به قلم فلانی» ادا می شده به معنای «به سبک آن شخص» بوده است. این امر به نوعی ارتباط معنوی میان استاد و شاگرد را نشان می دهد که در اروپای قرون وسطي به شدت دیده می شود. در حقیقت حضور استاد در شاگرد دیده می شود. از رنسانس به بعد، هر کس باید نبوغ یا شمّ هنری داشته باشد و بنا بر اين، معنای سبک را به فرد اطلاق می کنند. گویی هنرمند می تواند بر اساس ذوق خود سبکی را بیافریند. این در حالی است که تا پیش از آن، سبک آفریدنی نبوده است. در قرون وسطي کسی نمی توانسته سبک بیافریند، بلکه سبکها از استاد به شاگرد منتقل می شده است. سبکها باید کشف می شده است، نه اختراع. در گذشته چنانچه فرد در مسیر معنوی قرار می گرفت صاحب سبک می شد. در دورة مدرن، سبکها اختراع شدنی می شود و افراد صاحب سبک می شوند. گادامر سخنان ارزنده اي در اين زمينه دارد. احتمالاً در مورد مکتب نیز می توان همین موارد را در نظر گرفت. همین امر از آن جهت که در جرگة معنوی قرار می گیرد می تواند سبک باشد، ولی از آن جهت که در یک امتزاجی قرار می گیرد در بین هنرمندانی که در یک زمان قرار دارند و آموزش نیز داده می شود، می تواند به مکتب تبدیل شود. بنا بر اين در دورۀ مدرن سبک و مکتب ارتباطی با یکدیگر پیدا می کند و یکی بالای دیگری قرار می گیرد. شاید در واقع این دو از هم جدا باشند، از این جهت که یکی در بستری قرار می گیرد که قابل آموزش است و می توان به آن مکتب گفت. پروری: آیا پیش از رنسانس این سبکها از هم متمایز می شدند و معیاری برای تمایز داشتند؟ رحیم زاده: بله. براهیمی: مثلاً ارسطـو در بوطـیقـا دربارة کمـدی قدیم که پیش از او بوده صحبـت می کند. او مقایسه ای می کند میان کمدی در زمان خودش با آنچه در گذشته وجود داشته است. کلمات و تقسیم بندیای که به کار می برد کاملاً مخصوص زمان و زندگی خودش است؛ لیکن همین طبقه بندی بعدها معیار قرار می گیرد برای طبقه بندی کمدی یونان که یک طبقه به نام «کمدی نو» نیز به آن اضافه می کنند. در حقیقت، تاریخ نویسی مدرن اصطلاحات را از ارسطو می گیرد و آنها را «سبک» فرض می کند و این سبکها امروز کاملاً رایج است. پروری: به نظر میرسد بشر همواره تقسیم بندی می کرده است و در دورة مدرن، معیار تقسیم بندی است که عوض شده است. رحیم زاده: برخی اوقات پایة تقسیم بندی بر اساس ذوق فردی گذاشته می شود و در این نگاه سبکهای تازه مرتباً پدید می آیند. لیکن نگاه غيرمدرن به این امر معتقد نیست که سبکها پدید می آیند، بلکه سبکها پدید آمده اند و تنها جریان و تداوم پیدا می کنند. این در حالی است که امروزه ما سبک را قرارداد کرده ایم. پروری: بالاخره با شیوه و معیاری تقسیم بندی می کرده اند. حال می توان معیارها و شیوه ها را به بحث گذاشت. براهیمی: مثلاً اينكه مي گوييم نقاشی «دورۀ قاجاریه» يا «هنر دورة پهلوي»، خود نوعي تقسیم بندی يا طبقه بندي است. این را تاریخ خود در اختیار شما می گذارد. به این ترتیب، طبقه بندي صورت می گیرد، اما نه با ملاکها و پیش فرضهای خاص؛ زيرا این موارد در تاریخ اتفاق افتاده است. حال وقتی که شما نقاشی دورۀ قاجاریه را بررسی می کنید، به مجموعۀ وسیعی از گرایش و سبک و ویژگی برمی خورید، حتی ناهمخوان. پروری: شما می فرمایید که قبل از رنسانس تقسیم بندیها حقیقی بود و بعد از آن اعتباری شد؟ براهیمی: بهتر است به جاي «اعتباري» بگوييم «قراردادی». رحیمزاده: تاریخ نویسی در دورة مدرن پدید آمدن آثار هنری را توجیه منطقی می کند. برای این كار، باید توضیح دهد و توجیه کند که فلان اثر چرا بدین صورت خلق شده است. هر علمی برای خود قوانینی دارد و قوانین علم تاریخ هنر مبتنی است بر سبک. یعنی سبک ابزار توجیه منطقی اثر است؛ در حالی که سبک در گذشته ابزار توجیه منطقی برای چگونگی اثر هنری نبوده است. با این نگاه، می توان گفت در این موضوع که همیشه طبقه بندي وجود داشته است شکی نیست و از اين لحاظ میان گذشته و دورة مدرن شباهت وجود دارد؛ لیکن از این نظر که هر کدام چگونه طبقه بندي می کرده و از این موضوع به دنبال چه بوده است، تفاوت زیادی میان آنهاست. پروری: دربارة این موضوع که گفته می شود تا پیش از رنسانس اعتباری نبوده و پس از آن اعتباری می شود چه می توان گفت؟ احمدیان: اهل مسیحیت پیش از رنسانس معتقد بودند که تاریخ به سمت زوال پیش می رود. در رنسانس هم ظاهراً این گونه بوده است. منتها بعد از رنسانس، برای اولین بار در تاریخ مرجعي برای وجود و شناسايي هنر عالی پدید آمد و این مرجع فقط از جهت شکلی تحلیل شد نه ماهوی . مثلاً در ادبیات روم و يونان باستان موردی پیدا نمی شود که در معارف آن دوره ها بررسی شود. رنسانس بیشتر واکنشي اجتماعی به مسائلی است که در قرون وسطي بود و از جهت هنری، بازگشت به دوره ای است که این مسائل وجود نداشت؛ و ظاهراً روم و یونان باستان این وضعیت درخشان را ترسیم می کنند. بنا بر اين، برای اولین بار مرجعي برای سنجش پدید آمد. تا پیش از رنسانس، هر چیز که هنرمند پدید می آورد اثر هنری بود؛ ولی پس از رنسانس آنچه هنرمند پدید آورده لزوماً اثر هنری نبوده است؛ چون در اين دوره در چيستي هنر و كيستي هنرمند ترديد كردند. به این ترتیب، واژه هایی از قبیل «سبک» پدید آمد که به شکل ظاهری آثار هنری دلالت می کند. بنا بر اين، هنرمند کسی است که اثر هنری فاخر پدید می آورد و اثر هنری فاخر مطابقت می کند با قواعد دوران کلاسیک؛ و در حقیقت سبک زاییدۀ همین تفکر است. یک نوع طبقه بندي دیگر هم وجود دارد: دوره های هنری که پدید می آیند و به بلوغ میرسند از اصول خود آزاد می شوند و اين چنين، جریانهای کلاسیک و رومانتیک و باروک را پدید می آورند. باروک به یک اعتبار، آخر دورۀ رنسانس است و به اعتباري ديگر دورۀ زمانی معيني است. جالب است که این اتفاق در اروپا دور مکانی دارد. مثلاً رنسانس که از ایتالیا شروع شد، سرانجام در باروک و روکوکو در اسپانیا تمام شد. باید بتوان بین مفاهیم دوره ای، مواردی که تسلسل زمانی دراز مدت دارند، اوضاع محیطی و مکانی و سبک که درواقع جریانهای معنوی صناعتی را در برمی گیرد، در طبقه بندي تمایز قائل شد؛ چون چهار جهت مختلف را نشان می دهند. بسیاری از مورخان مذهبی قبل از رنسانس معتقد بودند كه هنر بر اساس کانُنهای (canon) مذهبی شکل می گيرد؛ بدین معنا که در طبقه بندی، نه شخص هنرمند مهم است و نه اثر او، بلکه تعلق داشتن او به آن کانُن مهم بوده است. پس از آن، هنرمندان این نکته را مطرح کردند که ما کاری به کانُنها و فرقه هاي مذهبی نداریم و خود اثر هنری برای ما مهم است؛ يعني خود اثر هنری ملاک طبقه بندی است. به بیان دیگر، اثر هنری جای کانُنها و ارتباطات فرقه اي را گرفت و یکباره پارادایم عوض شد. خضرائي: این سوال پیش می آید که آیا می توان گفت «نقاشی قاجاریه» یا «نقاشي رنسانس»؟ براهیمی: در طبقه بندي بر مبناي دوره، مواد آن عيناً در اختیار مورخ است؛ تاریخ و محدودۀ جغرافیایی مشخصی در اختيار دارد که امکان طبقه بندی را به او می دهد. پس «دوره بندي» نياز به طبقه بندي در تاريخ هنر را برآورده مي كند، بيآنكه درگیر پیش فرض هایی شود که نظریۀ سبک به آنها دچار است. خضرائي: وقتی می گوییم «نقاشی قاجار»، دو پیشفرض را بدیهی فرض کرده ایم: 1) زمان، 2) مکان. در نتیجه اصالت را به زمان و مکان داده ایم. بنا بر اين، آیا جز این است که هر اسمی كه به کار ببریم باید به این دو دلالت کند؟ براهیمی: نه لزوماً. مثلاً در دورۀ تیمور و نوادگانش، شکوفاییاي در هنر در هرات پدید آمد. خضرائي: خوب شما وقتی می گویید «تیمور»، آیا موضوع زمان و مکان پيش نمی آید؟ براهیمی: بسته به نیاز شما است. به هیچ چیز اصالت داده نمی شود، ولی ناچار مقید به زمان و مکان است. خضرائي: پس در طبقه بندي ما زمان و مکان مستتر است؟ براهیمی: بله. خضرائي: مثلاً نگارگری در مکانهای مختلف نموده ای مختلفی پیدا می کند. حتی در افراد و گروه های مختلف نیز نموده ایی مختلف پیدا می کنند. سؤال اینجاست که آیا غیر از این چهار کلمه (جریان، مکتب، سبک، شیوه)، به کلمۀ دیگری برای دسته بندی نیاز داریم؟ آیا هیچکدام از اینها اضافه است؟ براهیمی: در اين طبقه بندي ها در هر صورت گرفتار معضل مكانيم؛ زيرا در روزگار ما موضوع حكومتهاي ملي و فرهنگ و هنر ملي مطرح است؛ در حالي كه مرزهاي ملي بر مرزهاي فرهنگي و تاريخي منطبق نيست. پروری: آیا نمی توان چنين گفت که هر نوع طبقه بندي، چه قبل از رنسانس و چه بعد از آن، اولاً اعتباری است و ثانیاً امکانات و محدودیتهایی دارد. بعد با توجه به نیاز، به طبقه بندي پرداخت؟ قیومی: بايد توجه كرد كه ما از دو تاريخ سخن ميگوييم: یکي تاریخ درجة یک، که در بیرون اتفاق می افتد و ديگري تاریخ درجة دو که مطالعة تاريخ درجة 1 و گزارش آن است. نباید این دو را با هم اشتباه گرفت. در تاریخ درجة یک، اصلاً امری اعتباری وجود ندارد و همه چیز حقیقی است. مثلاً سبکها در پیش از رنسانس و پس از آن هر دو حقیقی اند، لیکن مبناهایشان متفاوت است. مبنای اولی، هنرمند متکی به سنت است و دومی، هنرمند متکی به نبوغ شخصی. در تاریخ درجة دو، مورخ هنر سبک را به تاریخ تحمیل می کند. با این تعریف، سبک به معنای مدرن در پیش از رنسانس وجود ندارد. حال باید دید که این قالب (سبیکه) در مقام ابزار مطالعه، فايده اش بيشتر است يا ضررش. آيا در اين قالبي كه مورخ براي شناخت تاريخ بدان تحميل مي كند، حقیقت بيشتر در زير ديواره هاي قالب مي ماند، يا در خانه هاي آن قرار مي گيرد و انضباط مي يابد و به شناخت درمي آيد؟ پروری: ما چون قالب نداریم، اگر قرار باشد یکسره همه چیز را کنار بگذاریم، دیگر شناخت ممکن نمی شود. رحیمزاده: یکسره كنار نمي گذاريم. سبک همیشه وجود داشته، اما معنای آن متفاوت شده است. در حقیقت روح زمان در همۀ دوره ها وجود داشته است و اگر بخواهیم روح زمان را به عنوان سبک به دوره ها تحمیل کنیم، به مشکل برمی خوریم؛ مثلاً اينكه بگوييم چون در اروپا «معماری دورۀ ملکه الیزابت اول» وجود دارد، در ایران نیز «معماری دورۀ پهلوی اول» وجود دارد. قیومی: اخيراً از آقاي كاوسي خواهش كردم نظر استاد محترم آقاي آيدين آغداشلو را نيز در اين باره جويا شوند. ايشان به اين منظور در جلسه حضور يافته اند كه گزارشي از نظر آقاي آغداشلو بدهند. كاوسي: به نظر آقاي آغداشلو، مکتب لزوماً برگرفته از واژة school نیست؛ يعني اصطلاحي وارداتي نيست. هرگاه گروهی هنرمند، از استاد و شاگرد، در مکانی خاص و تحت حمایت حامیاي جمع شده و در رشتههای مختلف به فعالیت پرداخته اند، مکتب به وجود آمده است. در اصفهان دورة صفوی، چیزی به نام مکتب در نقاشی داشته ایم و نمونة شاخص آن آقارضا (رضا عباسي) است. لیکن در سایر هنرها، از جمله خوشنویسی، چنین مکتبی نداشته ایم. به احتمال زیاد، در معماری نیز چنین چیزی نداریم؛ اما در صنایع دستی، مثلاً می توان از فرش مكتب اصفهان یا کاشیکاری مكتب اصفهان سخن گفت. پروری: اصلاً چه نیازی به اصطلاح «مکتب اصفهان» داريم؟ قیومی: آنچه در اصطلاح «مكتب اصفهان» نهفته اين است كه ميان تفكر شيعه و حكمت متعاليه و مظاهر فرهنگي در دورة صفويه، خصوصاً شاه عباس، پيوندي در كار است. به سخن ديگر، در نظرية مكتب اصفهان، تفكر حكمي شيعي جاي روح دوره يا روح زمان مي نشيند. براهیمی: باید به شکلی همه جانبه در موضوع كندوكاو كرد. مثلاً نمی توان اتفاقات سیاسی اجتماعی دورۀ صفویه را در تحليل هنر آن نادیده گرفت. قیومی: هر مکتب سازی یا سبک سازی دارای پیش فرض هایی (يا بهتر بگوييم، فرضهايي) است. مثلاً فرض مکتب اصفهان این است که فلسفۀ مکتب اصفهان، حكمت متعالية ملاصدرا، پشتوانۀ نظری مکتب هنري اصفهان است. در این فرض، فلسفه اساس هنر این دوره تلقي ميشود، که خود جای سؤال دارد. پروری: تعارضات فلسفی آن دوره را چگونه می توان توجیه کرد؟ قیومی: این تعارضات وجود داشته است. حال باید دید که اگر بخواهیم نوعي دیگر طبقه بندي کنیم، باید به چه صورت عمل کرد؟ براهیمی: به نظر می آید تفکیک کلماتی نظیر مکتب و سبک در زبان فارسی قراردادی باشد. ماييم كه مي كوشيم دامنۀ معنایی مشخصي به آنها بدهیم؛ معمولاً مکتب را وسیعتر از سبک می دانیم. شاید بیشتر به سبب کاربرد آن باشد. مثلاً وقتی آقای سیدحسینی کتاب مکتبهای ادبی را ترجمه می کند، منظورش سبک های ادبی است به آن معنی که فهمیده شود. قیومی: یعنی به اين موضوع بايد توجه كرد كه معاني اين واژه ها تثبيت شده نيست و اگر ما به تعریفي هم برسیم، قراردادي است در كنار تعاريف قراردادي اي كه ديگران كرده اند. براهیمی: بله. در خود زبانهای لاتیني هم نمی توان به تعریفي دقیق رسید. مثلاً school تعریف نشده تر از style است. باید به این جریان تاریخ نویسی بپیوندیم که حتیالامکان از پیشفرض ها خلاص شويم و تا جایی که ممکن است اجازه بدهیم آن چیزی که تجلی تاریخی هر عصر است نمایان شود. مثلاً می توان در دورۀ مشروطه شاخصه هایی را ذکر کرد که تجلی آن دوره به حساب می آید. در ضمن باید هردوره ای را با همۀ خوبیها و بدیهایش پذیرفت. وقتی که اینها در کنار هم جمع شوند، کمک می کنند تا عناصر متضادی را که در هر عصر وجود دارند و همنشین اند بشناسیم. پروری: اين مشروط بر آن است كه از تقديس دوره ها بپرهيزيم و همة واقعيات را با هم ببينيم. شیخ الحکمایی: می توان در طبقه بندي تاريخ هنر ايران شهرها را محور قرار داد. مثلاً می توان به جای اصطلاح «مکتب اصفهان»، اصطلاح «فرهنگ و هنر اصفهان» را به کار برد. مي توان در دل اين طبقه بندي مكاني، طبقه بندي زماني هم كرد؛ مثلاً اصفهان دورة صفویه. به هر حال، محملهای اصلی شهرها بوده اند؛ حکومتها در مرکزیت یافتن آنها دخالت داشته اند، اما خود شهرها هویت داشته اند. احمدیان: در سال آینده، همايشي با عنوان «مشترکات هنر ایران و آسیای میانه و هند» در هند برگزار می شود. نکتۀ جالب این است که در آن، هیچ مکتب یا سبکی در نظر گرفته نشده، بلکه محدودۀ زمانی بزرگي را در محدودۀ جغرافیایی وسیع شبه قاره و ایران و آسیای میانه در نظر گرفته اند. پروری: هر معرفتی با جهل همراه است. نمی توان نگاه یک بعدی داشت. اگر نگاه مکتبی داشته باشیم، در حقیقت یک چیزهایی را ندیده ایم و به همین صورت اگر نگاه شهری یا تاریخی و یا... داشته باشیم. براهیمی: این نکته را باید در نظر گرفت که اصفهان در مقام پایتخت فرهنگی، بیش از حد به هنر ایران تحمیل می شود. چرا نباید موارد دیگر ار در نظر گرفت؛ مثلاً هنر زنجان، هنر کازرون؟ قیومی: همین که از اصفهان هم صحبت می شود، این تصور وجود دارد که اصفهان فقط مربوط به دورۀ صفوی است. اصفهان آل بویه، سلجوقیه، اصفهان ایلخانی و... نیز قابل بررسی است. دورة صفويه، به رغم اهميت چشمگيري كه در تاريخ فرهنگ و هنر ايران دارد، نبايد منفك و منفصل از قبل و بعد از آن بررسي شود. تاريخ هنر ايران جريان پيوست هاي است. اگرچه در مطالعة اين تاريخ و نوشتن تاريخ هنر ايران ناگزير از طبقه بندي ايم، اين طبقه بندي نبايد به بهاي ناديده گرفتن وجوه ماهوي هنر ايراني، از جمله پيوستگي و تداوم و نيز انسجام اجمالي هنر ايراني تمام شود. |
||
نام : | |
ایمیل : | |
*نظرات : | |
متن تصویر: | |