|

گفتوگوی پیش رو مصاحبه اختصاصی با مقصود فراستخواه،جامعهشناس ایرانی و استاد برنامهریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی است که به تاریخ 21 آذر 1401، دو تن از همکارانِ اداره پایش تحولات و نوآورهای هنریِ معاونت عِلمی و پژوهشی فرهنگستان هنر (محمود فتحاللهی و نفیسهسادات موسوی)، با ایشان در مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی، انجام دادهاند. این گفتوگو در چند بخش، در وبگاه فرهنگستان هنر، منتشر خواهد شد.
مقصود فراستخواه (متولد ۱۴ اردیبهشت ۱۳۳۵، در تبریز) جامعهشناس ایرانی و استاد برنامهریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی است. همزمان با روز جهانی عِلم در خدمت صلح و توسعه، روزی که از سوی سازمان یونسکو در تقویم جهانی ثبت شده است، هیئت داورانْ جایزه ترویج عِلم سال ۱۳۹۶ را به مقصود فراستخواه، بهدلیل فعالیت و تلاش بیوقفه، مسئولانه، هدفمند، همهجانبه، انسانی و اخلاقی در حوزههای دانشگاهی و عمومی، برای بسط دانش جامعهشناسی و همچنین، تعهد به تداوم کار فرهنگی و ترویجی و عِلمی، تقدیم کرد. جایزه نشان دهخدا در چهارمین دوره آن (۱۳۹۷)، بهسبب تألیف کتاب برگزیده نظارت و ارزشیابی در آموزش عالی، به عباس بازرگان و مقصود فراستخواه، تعلق گرفت. در دهمین جشنواره بینالمللی فارابی (۷ بهمن 13۹۷)، مقصود فراستخواه برگزیده جایزه «مطالعات میانرشتهای» شد. فراستخواه «نظریه ایرانی کنشگران مرزی» را از رهگذر پژوهشهای خود درباره «مسئله ایران» ارائه کرده است.
نحوه مواجهه ما در ایران با عِلم آیندهپژوهی چگونه بوده است؟ وضعیتشناسی آیندهپژوهی در کشورمان را چطور ارزیابی میکنید؟ چون در گفتههای شما بود و در حال حاضر، چیزی که ما درباره آیندهپژوهی میبینیم خلاف این روندی است که شما گفتید. بیشتر روی روشها و نظریهها تکیه شده و نه روی آن سامانه و ایجاد فضا برای گفتوگو و اندیشیدن؛ به همین دلیل است که تحصیلکردههای رشته آیندهپژوهی فقط همان حالت دِسکتاپی را که گفتید اینجا و آنجا اجرا میکنند و در نهایت، روشی که بیش از همه به کار میبرند همان روش سناریوست. و ظاهراً فعالیتی است که از جایی سفارش داده شده و نتیجهاش هم مقالهای برای ارتقای درجه اعضای هیئتعلمی است؛ ولی همانطور که گفتید، حرکتی احساس نمیشود، ساختاری شکل نمیگیرد. جنابعالی نحوه مواجهه با آیندهپژوهی (بهطور کلی) و نیز آیندهپژوهی در زمینه هنر را چطور ارزیابی میکنید؟ بر اساس درک ناچیز من، متأسفانه ما عِلم را هم «مصرف» میکنیم؛ یعنی عِلم برای ما کالایی شده و عادت کردهایم که بهجای تولیدکردن، بهجای افزودن و ارزش افزوده ایجادکردن، مصرف کنیم؛ برای همین، به عِلم هم که میرسیم، در بهترین حالت، ترجمهای فکر میکنیم و دنبال مصرف عِلم هستیم و مصرف عِلم همین دسکتاپی میشود که شما هم گفتید، همان عِلم ترجمهای، فکر ترجمهای و وارداتی؛ یعنی مثل اینکه دنیا قرار است کار کند و ما نانش را بخوریم. حداقل مصرف فعال هم نمیکنیم، مصرف منفعل (Passive) میکنیم؛ در نتیجه از این تحقیقات نوری برنمیتابد و راهی به دهی نمیتوانیم ببریم. مرهمی برای زخمهایمان نمیشود. چرا؟ چون اصلاً خلاق نیست. چون حالت منفعل و حالت مصرفی و کالایی پیدا کرده است. خب ما، بهجای این روش، باید با عِلم مشارکت (Contribution) کنیم؛ یعنی خودمان را به اشتراک بگذاریم، تسهیم کنیم. خودمان هم عمقی به عِلم جهانی بیفزاییم و ضمن اینکه باید عِلم جهانی را یاد بگیریم و باید از تجربههای دیگران استفاده کنیم، خودمان هم با آنها مشارکت کنیم. اینجاست که کاملاً حرف شما درست میشود. آیندهپژوهی یک نوع امامزاده بیمعجزه شده. یک علتش شاید این باشد که «مسئلهمند» نشده؛ یعنی ما آنرا مسئلهمند نکردهایم. اصلاً عِلم از مسئلهمندی ناشی میشود. خودتان بهتر میدانید که بسیاری از این رسالههای دکتری که ما از دوستان میبینیم مشکل دارند؛ به قول خواجه عبدالله انصاری که گفته: «همه از آخر میترسند و عبدالله از اول». وقتی که دقت میکنیم، واقعاً مشکل بیشتر رسالهها در اول داستان است و ما نتوانستهایم به این دانشجو کمک کنیم که اول چیزی را مسئله کند؛ یعنی مسئلهگشایی (Problematic) کند؛ مسئلهکردن است که سبب میشود ما عِلم را بهصورت صوری دنبال نکنیم، بلکه واقعاً دغدغه و مشکل داریم و آن را تبدیل به مسئله میکنیم، صورتبندی میکنیم، برایش راهحلها و روشهایی پیدا میکنیم و بعد دنبال پاسخ میگردیم. عِلم باید پاسخی به مسئلههای ما باشد و حالا که بحث ما درباره آیندهپژوهی است، اگر آیندهپژوهی هم برخاسته از دردها و مسئلهها و مسئلهمندیها باشد، باید کمک کند که بدانیم در محیطمان چه مشکلاتی وجود دارد و با چه وضعی مواجهیم و بعد آنها را مسئله کنیم؛ خب طبعاً میتواند منشأ اثر باشد، نوری بتاباند و در روشنایی آنها بتوانیم پاسخها و راهحلهایی برای مسئلههایمان پیدا کنیم. چون این روح پرسشافکنی دقیق شکل نمیگیرد و نمیتوانیم پژوهشگران و پژوهشها را مسئلهمند کنیم، نتیجه هم مجموعهای تهی میشود و چیزی از آن درنمیآید. به نظر من، این هم باید از طریق همان کنشگری و همان ساختن مدلها انجام شود؛ ساختن الگوهایی برای کارهای آیندهپژوهی که خاصیت داشته باشند و مسئلههایی که بتوانند مطرح و صورتبندی شوند. یک وقتی، یکی از همکاران ما بحثی کرد که چون خودم همیشه به تعبیرهای دیگری آن بحث را مطرح کردهام، خیلی با آن همدلم: «ما نباید کتابهای خطرناک تولید کنیم.» خطرناک تعبیر ایشان بود. گاهی ما حرفهایی میزنیم که مسئلهای را طرح نمیکند. در آن تنش نیست و چیزهای عادی و پیشافتادهایاند. مردم احساس میکنند که اینها را خودشان میدانند یا مثلاً دلالتی برایشان ندارد؛ یعنی به گونهای گفتارهای «سرد»ند. عِلم ما به یک نوع گفتارهای سرد تبدیل شده است. شما خوشبختانه خودتان درگیر آیندهپژوهی شدهاید، کار میکنید و واقعاً این را پیگیرید. فرهنگستان هنر هم سازمان مهمی است و شما فضایی ایجاد کردهاید و نشستهایی برگزار میکنید و اندیشههایی راه انداختهاید. خیلی مبارک است! امیدوارم خودتان و همکارانتان موفق باشید.
عرض کنم که ما گفتارهای آیندهپژوهی «گرم» لازم داریم. گاهی محتوای نشستهای آیندهپژوهیای را که همکاران ما تحریر میکردند همه جا میفرستادیم، مثلاً وزارتخانه، دانشگاهها یا در وبگاه میگذاشتیم و بعضی از دوستان که میدیدند، به دلیل بعضی مطالب مطرحشده، کمی دچار ترسولرز میشدند و من میگفتم گفتار باید گرم باشد که حداقل خوانده یا نقد شود و کنجکاویبرانگیز باشد. عِلم ما گاهی به گفتارهای سرد تبدیل شده و گفتارها گرم نیستند. مثل نان بیات شدهاند. بیخاصیت شدهاند. گفتار شما باید ناظر به دردهای ما باشد و مردم زود متوجه میشوند که در این گزارش، در این بیان، در این صورتبندی، موضوع درخور توجهی وجود دارد و این به نظرم میتواند مطالعات آیندهپژوهی ما را بهبود بخشد.
در آیندهپژوهی، روشها و نظریهها ممکن است بخشهای مهم و درخور توجهی باشند؛ ولی باز هم قدرت «انتخاب بشر»، بهعنوان مؤلفهای اصلی، شاید از اینها مهمتر باشد؛ یعنی همان مسئله فرد و انتخاب فرد که گفتید برای حرکت خلاق ساختارسازی و مشارکت جمعی در پیریزی سامانههای فکری و سیاسی و اجتماعی جریانساز میشود. جنابعالی اخیراً در مجامع عِلمی و پژوهشی نظریهای مطرح کردهاید با عنوان «کنشگران مرزی». بحث کنشگران مرزی هم ابتدا از فرد آغاز شده و افراد بودهاند که توانستهاند تأثیرگذار باشند. میخواهم بدانم که این نظریه چه کمکی به بحث ما میکند؟ آیا در جامعه ما کنشگرانی هستند که بتوانند صحنه جامعه امروزمان را به نفع آن جریانی که میگویید، به نفع حل مشکلات، به نفع ایجاد و طراحی تغییرات اجتماعی یا ایجاد آن انگیزه و دغدغه و افزایش حساسیت نسبت به آینده، عوض کنند؟ نظریه شما در من بسیار تأثیر گذاشت. خاطرم هست در محضر شما، بهعنوان مثال، اسم آقای ناتلخانلری را هم آوردم که جنابعالی هم تأیید کردید که ایشان هم یکی از همین افراد بوده است. ما در دورهای هستیم که به گفته شما گفتارهای عِلمی سردند. عِلم مصرف میشود. افرادی که منتسب به عِلماند و عالِم خطاب میشوند دیگر آن کنشگری را ندارند. آیا کنشگران مرزی میتوانند با آیندهپژوهی (بهطور کلی) و آیندهپژوهی هنر (بهطور خاص) نسبتی داشته باشند و در وضعیت جامعه تعیینکننده باشند؟
اول،عرض کنم که این موضوع را در کتابی با عنوان کنشگران مرزی شرح دادهام. امیدوارم که در میان اهل فکر، خصوصاً امثال شما، نقد و بررسی و گفتوگویی درباره آن صورت پذیرد؛ چون تا به حال هر چه درباره کنشگرهای مرزی بوده مقالات و سخنرانی و همایش و... بوده و کتاب، به شکل یک مجموعه، شاید منسجمتر باشد و فرصتی ایجاد کند که مسئله حلاجی شود. بلی، کاملاً همینطور است. اتفاقاً کنشگران مرزی در ایران کسانی بودهاند که نگاهشان به آینده بوده است؛ مثلاً علیاکبر سیاسی برای تحصیل به فرانسه رفت، عیسی صدیق یا اسماعیل مرآت به اروپا میرفتند و تجربههایی کسب میکردند. احساس میکردند که ما بسیاری از امکانات را نداریم و مثلاً میرسیدند به اینکه ما به یک مرکز به نام دانشسرا یا مرکز تربیت معلم، دارالمعلمین، خانهای برای معلمان نیاز داریم. این ابداع بوده است. منتها به این نتیجه میرسیدند که این را با آن فرصتها، امکانهای مالی، سیاستگذاری و تصمیمگیریای که در دولت است، انجام دهند؛ بنابراین بهنوعی به دولت نزدیک میشدند، وارد دولت میشدند و از ترددشان میان ایوان و دیوان با امکانات و افراد دولت آشنا میشدند؛ یعنی اگر امثال صدیق و سیاسی میان ایوان جامعه، آن هم در مقیاس جهانی، و دیوان دولت تردد نداشتند، نتیجهای حاصل نمیشد. این تردد و این تحرک (Mobility) یکی از ویژگیهای کنشگران مرزی بود که در جامعه بودند و تجربههایی در جامعه داشتند، متعلق به جامعه بودند، دلسوزی داشتند، به وضع موجود اعتراض میکردند، خواستهها و مطالبههایی و البته دانشی داشتند. از سوی دیگر، در سالنها و کریدورهای تصمیمگیری میرفتند و پیگیر بودند و اینطور نبود که به نوشتن نقدهایشان در مطبوعات اکتفا کنند. یک وقت هست آقای فتحاللهی یک چیزی در روزنامه نقد میکند. خب خوب و لازم است. یک وقت هم هست میگوید آیا میتوانم در فرهنگستان هنر هم این فشار و اثربخشی و بهعملرساندن ایدهها را به نتیجه مطلوب برسانم؟ ما بین شکاف نظر و عمل بحث داریم. ایدهای داریم؛ ولی آن را به فناوری تبدیل نمیکنیم. روش تبدیل ایده به فناوری و اجراییکردن (Implementation) آن را نداریم. کنشگران مرزی اینگونه بودند و نوعاً مسئلههای آینده را میدیدند. منتها ایران در دوره پیشامشروطه یا در دوره پهلوی در اوضاعی نبوده که وارد حوزه آیندهپژوهی به معنای یک حوزه مطالعاتی میانرشتهای شود. دوره آنها دهها سال پیش بود و هنوز کل دنیا نیز وارد پلتفرم آیندهپژوهی نشده بود؛ ولی نوعاً کارهای ایشان درک از آینده، نگرانی نسبت به آینده، پیشنگری دربارهاش و همان پارادایم پیشگیری بهجای درمان بوده و برای همین بود که مثلاً، بهموقع، در سال 1298، دارالمعلمین را ایجاد کردند. سال 1298، یعنی حدود صد سال پیش که زمان جنگ جهانی اول بود، دنیا به هم خورده بود، ایران به هم خورده بود؛ ولی دارالمعلمین مثل ساعت کار میکرد. خیلی عجیب است! آنها میتوانستند اینگونه مدیریت کنند. در آن دوره، در ایران، در یک سال، چند دولت عوض میشد و دولت مرکزی نبود. انواع و اقسام واگراییهای سرزمینی بود. در هر گوشهای، در خوزستان، در آذربایجان، در شمال، نهضتهای مختلفی راه افتاده بود، وضعیت بیدولتی در ایران بود و دولتها مدام بیثبات بودند. کنشگران مرزی، در آن دوره، نوآوری در این اندازه را توانستند به «فناوری»، به یک «نهاد» تبدیل کنند و بعد بهترین استادها را آنجا گردآوردند و از قابلیتهای ملی هم استفاده کردند. به نظر من، الان متأسفانه، شهر از عشاق خالی شده و شهریاران کم شده و واقعاً این هشداری است برای کشور و کسانی باید برای این جامعه کاری کنند. برای عبور از این بحرانها، واقعاً به نوعی حس کنشگری نیاز داریم و به تعبیری که شما هم به کار بردید، کنشگر مرزی. در واقع، ما بهجای عالِم و دانشمند، باید «کنشگر عِلم» داشته باشیم. وقتی میگوییم «عالِم»، تبدیل میشود به یک روزمرگی، یک چیز حرفهای. تقریباً منفعل (Passive) میشود. انگار وجه اجراییاش کمتر است. عادت میشود. کنش دانشگاهی فراوان داریم. کنشگر دانشگاهی کم است. کنشگر عِلم غیر از عالِم است، عالِم کسی است که فقط عِلم میورزد؛ ولی در کنشگر عِلم روح کنش وجود دارد؛ یعنی میخواهد با عِلم کاری انجام دهد و وجه اجراییاش هم همین است.
|