درآمدي بر هنرهاي زيبا جستارهايي دربارة هنر و فلسفه
درآمدي بر هنرهاي زيبا جستارهايي دربارة هنر و فلسفه
تاریخ ثبت : 1391/02/19
طبقه بندي :
کتاب ,
موضوع :
درآمدي بر هنرهاي زيبا جستارهايي دربارة هنر و فلسفه
نویسنده :
اتين ژيلسون
عکس :
ویراستار :
مسعود عليا
چاپ اول :
پاييز 1386
چاپ و صحافي :
بهمن
تعداد صفحات :
<#f:19/>
اطلاعات بیشتر :
به ياد هانري فوسيون
که از دشواريِ ترجمة فرايندهاي خلق به زبان شناخت آگاه بود.
شايد ما خود جملگي، در نهانخانة وجود خويش، اصنافي از هنرمندانِ بدون دست باشيم؛ اما خصيصة هنرمند، داشتنِ دست است. ﻫ . فوسيون، حيات صورتها، ص93
هنرمند نه زيباييشناس است، نه روانشناس و نه مورخ هنر: او ميتواند جملگيِ آنها باشد، در اين صورت چهچيزي بهتر از اين! اما حيات صورتها در ذهن او حيات صورتها در ذهن اينگونه افراد نيست و حتي آن حياتي نيست که پس از حادثة خلق اثر، در کمال حسن نيت و همدلي، در ذهن مخاطب يا تماشاگري بسيار مستعد از نو ظاهر ميشود.
همان، صص94ـ95
پيشگفتار
در جلد هشتم دايرةالمعارف فرانسه1، ﻫ . والون2 از قول لوسين فِوْر3 ميگويد: «بهيقين، هنر نحوهاي از شناخت است». کتاب حاضر بر اين اعتقاد عميق و ديرينة نگارندة آن استوار است که: هنر نحوهاي از شناخت نيست، بلکه، برعکس، برخاسته از ساحتي است متمايز از ساحت شناخت، ساحت ساختن يا ــ اگر بتوان چنين گفت ــ ساحت سازندگي4. اين کتاب از آغاز تا پايان خود را مهياي سخن گفتن از اين معنا ميکند، از آن سخن ميگويد و يا به شرح آن ميپردازد. [در اينجا] به تعبيري مصطلح، ميتوان از خود پرسيد که آيا دليلي براي نگارش و انتشار اين اثر وجود داشته است.
اين کار دليلي داشته مربوط به قيد «بهيقين» که لوسين فور آن را بهکار برده است. در واقع، بيشتر افراد، که شمارشان هم بسيار زياد است، مسلّم ميگيرند که هنر، در تحليل نهايي، نوعي شناخت است. کساني هم که قيود و شرطهايي به ميان ميآورند و ترديد ميکنند بايد در برابر اين اعتقاد خودانگيختة خويش مقاومت ورزند که هنرمند «حرفي براي گفتن دارد» و اثر او بايد اين کارکرد را داشته باشد که ايده، مفهوم، احساس يا تأثري را به ما انتقال دهد،5 تا حدودي به همان گونه که شخصي با نوشتن، ديگران را از آنچه در ذهنش ميگذرد باخبر ميکند. هنگامي که اين اشخاص در اظهار آنچه هنرمند قصد بيانش را داشته است با اشکال مواجه ميشوند، در پاسخ به آنهايي که ميپرسند هنرمند قصد بيان چه چيزي را داشته است، ميگويند که او افکار و احساسات خويش را بيان ميکند. اين نگرش چنان رواج يافته که جنبة آموزشي پيدا کرده است. کمي بيش از چهل سال پيش در شهري از شهرهاي ايالت ويرجينيا، در حالي که با نظري تحسينآميز دفتر دختربچة آمريکايي هشت ـ نه سالهاي را نگاه ميکردم، نگاهم روي اين يادداشتمعلم کاردستياش درنگ کرد: «فرانسواز دختر خوبي است؛ حيف که نميتواند با گل رس احساسش را بيان کند». خوشبختانه فرانسواز روشهاي ديگري براي بيان مافيالضميرِ خودش داشت. از نظر آن معلم، دختربچه بر روي هم چيزيْ کم نداشت جز آنچه طبيعت در گذشته به ميکلآنژ و دوناتلّو6 عطا کرده بود، البته با اين فرض که آنها مجسمههايشان را براي بيان مافيالضمير خود ميساختند.
اگر، چنانکه من متقاعد شدهام، در اينجا خطايي وجود داشته باشد، بايد پذيرفت که اين خطا معصومانه است، به اين معنا که پيامدهاي آن دامنگير زندگي اخلاقي نميشود؛ اما علاوه بر آنکه خطا به خودي خود هرگز خوب نيست، اين خطا باعث نتايج نظري بيشماري ميشود که بر تمام حوزههايي که مستقيم يا غيرمستقيم قرابتي با هنر دارند تأثير ميگذارد. بر اين اساس، اميدوار بودهام که انديشههايم را دربارة اين مسئله به طور واضح بيان کنم، در درجة اول براي خودم ولي در عين حال براي تمام کساني که به اين مسئله علاقهمندند و فرصت ندارند تا با فراغ بال دربارة آن تأمل کنند، چون امکان دارد روشي که ميخواهم در پيش بگيرم رضايت کامل آنها را فراهم نکند، اما اين روش به آنها کمک خواهد کرد که به شيوهاي شخصي دست يابند، شيوهاي که ماية رضايت خاطر آنها شود. به هر حال، موضوع در اينجا منحصراً به فلسفه مربوط ميشود: کار را از سرآغاز شروع ميکنيم که تحقيقي است، دستکم به اجمال، در اين باب که فلسفه چه نوع پرسشهايي را بايد دربارة هنر مطرح کند. بعد از آن، در مقام فيلسوف مابعدالطبيعه، با تفکر در پرتوِ اصول اوليه، سعي ميکنيم مفاهيم بنياديني را که به ذهن خطور ميکنند يکايک روشن سازيم. براي آنکه اين مقصود جامة عمل بپوشد، اغلب بايد به انتزاع رو آورد؛ به عبارت ديگر، بايد آگاهانه خود را در معرضِ تيرهاي ملامت قرار دهيم، از آن رو که آنچه را در واقعيت به صورت يک کل وجود دارد انتزاع ميکنيم؛ بنابراين، راهي را دنبال کردهايم که به نظم طبيعي مفاهيم در ذهن ميمانست، و به خواننده اميد بستهايم تا در ذهن خويش به بازسازي کلِ آن مفاهيم بپردازد. نتايجي که اين کتاب در بر دارد جبرانِ دشواريِ انتزاعي است که نگارنده از ابتدا چارهاي جز تقيُِّد به آن نداشته است؛ وي اميدوار است که اين تسکينْ مقبولِ خاطر خواننده واقع شود.
با وجود اين، هرگز از دايرة مابعدالطبيعه پا فراتر نخواهيم گذاشت. پس از کتاب نقاشي و واقعيت7 که درصدد بود تا از هنر به سوي فلسفه راه جويد، و حتي از هنري خاص به فلسفه در معناي بسيار عام آن برسد، اين بار قصد داريم از فلسفة هستي8 دوباره به سوي عامترين مفهوم هنر در ذات آن فرود آييم. در اين مسير، با جاي خالي خود هنرمندان، و سخنان هميشه بجا و بموقع و اغلب نيشدارشان، مواجهيم، که نگارنده همواره از اين بابت تأسف خورده است. اما اينبار نوبت آنها نيست که سخنسرايي کنند. گاهي اوقات گزيري از آن نبوده است که رشتة سخن را به دست آنها بدهيم ــ اما تنها در مقام شاهد. به هر روي، بايد دانست که اين عناصرِ مابعدالطبيعة هنر موجب نميشوند که لزوم فلسفة اين يا آن هنر خاص از ميان برود. حتي محال است که از مابعدالطبيعة هنر به مفهوم هيچ يک از هنرها نظير نقاشي يا موسيقي پيببريم؛ درعينحال، اين مابعدالطبيعه براي هنرها خالي از فايده نيست. نخست آنکه بيان ميکند که چرا برخي فعاليتهاي بشر سزاوار عنوان هنرهاي زيبايند؛ علاوه بر آن، به جهت طرح قوانين کلياي که تفسير هر هنر خاصي بايد آنها را رعايت کند تا ماهيت آن هنر ناديده نماند، م�
فهرست مطالب
پيشگفتار
فصل اول: فلسفهورزي در باب هنر چيست؟
فصل دوم: هنرهاي زيبا
فصل سوم: نتايجي در باب زيباييشناسي
فصل چهارم: هنرهاي صناعي
فصل پنجم: هنر، شناخت، تقليد
فصل ششم: هستي صناعي
فصل هفتم: در آستانة فراصناعت
فصل هشتم: هنر و امر قدسي
فصل نهم: هنر و هنرنشناسي
ضميمه: گسترة هنرنشناسي
نمايه