
نشست تخصصي «اسطوره و نقد اسطورهاي در هنر و ادبيات» با همکاری پژوهشکده هنر و مرکز هنری نقشجهان در فرهنگستان هنر برگزار شد.
نشست تخصصي «اسطوره و نقد اسطورهاي در هنر و ادبيات» با همکاری پژوهشکده هنر و مرکز هنری نقشجهان در فرهنگستان هنر برگزار شد.
به گزارش روابط عمومي پژوهشكده هنر، در اين نشست دكتر بهمن نامورمطلق، دكتر بهار مختاريان، دكتر حسن بلخاري و دكتر ابوالقاسم اسماعيلپور پيرامون اسطوره و نقد اسطورهاي در هنر و ادبيات سخن گفتند.
در ابتدا دكتر بهار مختاريان، دكتراي فرهنگ و زبانهاي باستاني، ضمن تبيين مفهوم اسطوره، تاريخچة اسطورهپژوهي را بررسی كرد.
مختاريان نخستين آراي نقادانه درخصوص اسطوره را به فلاسفه پيش ـ سقراطي يونان نسبت داد و پس از آن سقراط را نخستين کسی دانست که در پی ارائه تصوير تمثيلگرايانه از اسطوره بوده است. او آراء افلاطون، ديگر فيلسوف عهد باستان را در مخالفت با اين نگرش برخواند و گفت: «نگرش تمثيلگرايانه به اسطوره با مخالفتهايی از اين دست از ميان نرفته و حتي تا دورران معاصر ادامه يافته است.»
مختاريان ديگر رويكرد رايج در دوران باستان را رويكرد عقلاني معرفي كرد. رويكردي كه به اسطورهها از ديدگاه خرافه و داستانهاي خيالي ميپردازد. داستانهايي كه قدرتمندان براي فريب مردم ساخته بودند. او در اين زمينه گفت: «اين رويكرد نيز تا مدتها ادامه يافت و بعدها در قرن هجده دوباره اين نوع تلقی از اسطوره رواج يافت.»
عضو هيئت علمی دانشگاه هنر اصفهان در ادامه صحبتهای خود افزود: «نخستين كسي كه دست به تفسير اسطوره زد در قرن سوم پيش از ميلاد، شخصي به نام «اوهمروس» بود كه تعريفي كلاسيك از اسطوره ارائه كرد و شخصيتهاي اسطوره را بر بنياد پديدههاي تاريخي و واقعيتهاي اجتماعي نهاد. اما تعريف علمي اسطوره در قرن هجدهم با «ويكو» آغاز شد. او خاستگاه قانون و دگرگونيهاي تاريخي را در ذهن بشر بررسي كرد و با اين نگاه، روانشناسي تاريخي را بنيان نهاد.» دكتر مختاريان در ادامه بحث خود به رويكردهاي متفاوت انديشمندان قرن هجده اشاره كرد و گفت: «در اين دوران از سويي «وُلتر» اسطوره را فاقد هرگونه جنبه علمي و خردگرايانه ميداند و بهشدت با اسطورهها بهعنوان خرافات مخالفت ميكند و از سوي ديگر، فلاسفة اين دوران اسطوره را شاعرانه ميدانند و آن را نماد فرهنگ معرفي ميكنند و براي آن جنبه تقدس قائل ميشوند. در واقع اين نگرش، نگرشي رومانتيسمي است.» اين استاد دانشگاه برخورد واقعاً علمي با اسطوره را مربوط به قرن نوزدهم و با كشف زبان سانسكريت در تحقيقات زبانشناسي دانست و افزود: «ماكس مولر نماينده اين تحقيقات است كه با كشف شباهت زبان سانسكريت با زبان لاتين، دست به تحقيقات جديدي زد. اما متأسفانه رويكرد اين تحقيقات نگاهی كلي در معرفی خاستگاه اسطوره بود. به همين دليل نيز ماكس مولر پيدايش اسطوره را نوعي عارضه زباني ميدانست. درواقع ماكس مولر يكي از تأثيرگذارترين ويژگيهاي تطبيقي اسطوره را پايهگذاري كرد و خود را دينشناس تطبيقي ناميد.»
اين پژوهشگر زبانهاي باستاني گفت: «با گسترش پژوهشهاي انسانشناسانه در قرن نوزدهم، اسطورهشناسی شكل ديگري به خود گرفت و حوزههاي اسطورهشناسي گستردهتر شد. در اين دوره نظريههايي تحت تأثير علوم طبيعي شكل گرفت كه درپي يافتن دليل آغازين براي اسطوره و يافتن اصلي جهانشمول براي آن بودند. نظريههاي انسانشناسي اين دوران بر دو مكتب تطورگرايي و اشاعهگرايي استوار است.»
مختاريان تأثيرگذارترين محقق اين دوران را «جيمز فريزر» دانست كه در كتاب «شاخه زرين» خود مجموعهاي از اسطورههاي اقوام مختلف را گردآوري كرده است. اما همه اين تحقيقات شديداً تحت تأثير تحقيقات علوم طبيعي «داروين» قرار دارند. يعني بهجاي تحقيق درخصوص ماهيت اسطوره، همه به دنبال خاستگاه اسطورهاند.
تأثير فريزر با حضور «مالينوفسكي» و «رادكليف براون» در قرن بيستم كمرنگ شد. مالينوفسكي بر اين باور است كه انسان ابتدايي درپي تسلط بر طبيعت بود و نه به دنبال تعريف آن. به گمان او آنها علم را براي جهان فيزيكي بهكار ميبردند و جايي كه علم كافي نبود به جادو روي ميآوردند و جايي كه جادو اثرگذار نبود به اسطوره پناه ميبردند. بهزعم او اسطوره در ثباتبخشي آيينها، مراسم و شكلگيري نهادهاي اجتماعي مؤثر بوده و به همين دليل آيين را مقدم بر اسطوره ميداند. مختاريان گفت: «در قرن بيستم انسانشناسان از لايههاي كلي خارج شده و به كاوش عميقتر در زمينه فرهنگ پرداختهاند، درواقع با چنين رويكردي انديشمندان درپي بازيافتن ساختارهاي پنهان ذهن بشر برآمدند. يكي از كساني كه در حوزه علوم اجتماعي تأثير زيادي بر اسطورهشناسان سرشناس قرن بيستم گذاشت، «اميل دوركهايم» بود. او نخستين تمايز مهم نظري و روششناختي را از رويكردهاي خردگرايانه، اقتصادگرايانه و ماديگرايانة انسانشناسي ويكتوريايي سازمان داد. دوركهايم بر تقدم اجتماع، در تاريخ و رشد خودآگاه فرد تأكيد كرده و معتقد بود ميتوان الگوهاي تطبيقي آن را بازسازي كرد.»
دكتر مختاريان در پايان سخنان خود به اسطورهشناسي ايران پرداخت. وي اسطورهپژوهی در ايران را بسيار جوان دانست و گفت: «برخي از محققان معتقدند اولين بار در ايران خود كلمه اسطوره در كتاب اساطير يونان و رم با ترجمه «احمد دهمنش» بهكار گرفته شده است. متأسفانه در ايران الگوها و رويكردهاي نظري به اسطوره اصلاً مطرح نشده و درواقع حوزه اسطورهشناسي ايران فاقد هرگونه الگوي تطبيقي و نظري است و تنها استاد «مهرداد بهار» از اين حوزه فراتر رفته و يك الگوي نظري براي كارهاي خودش در نظر گرفته است.
اغلب اسطورهپژوهان در ايران شناخت اسطوره را صرفاً به منابع پيش از اسلام، يعني اوستا و متون فارسي ميانه و شاهنامه محدود كردهاند. ما چنين آموختهايم كه اسطورههاي اوستا را ميتوان بهعنوان منبع ارجاع كل اسطورهشناسي در نظر گرفت. متاسفانه به همين دليل، اسطورههايي كه در فرهنگ ايراني بهصورت افسانه، ضربالمثل يا آيينها موجودند و كيفيتي كاملاً متفاوت با اين متون دارند، از حوزه پژوهش اسطوره دور ماندهاند.»
دكتر حسن بلخاري دومين پژوهشگر اين نشست بود كه به مقايسه اسطورههاي هنر و معماري هند و يونان پرداخت.
وي گفت: «تمامي تمدنها به نحوي اسطورههاي مشترك دارند. به عنوان مثال روايت طوفان نوح در بسياری از فرهنگها بهخصوص در اسطورههاي بينالنهرين، حضوري بسيار جدي دارد. همينطور گذر سياوش از آتش، كه درواقع همان گذر ستيا از آتش است.» بر اين اساس دکتر بلخاری نياز مشترك در تمدنهاي گوناگون را دليل بروز اسطورههاي مشترك شده دانست و گفت: «اسطورهها مخلوق تخيل انسان هستند.»
وي با توجه به اين نظريه، تشابهات اسطوره يونانی «هفايستوس» و اسطوره هندی «ويشواكارما» را مورد بررسی قرار دادو گفت: «تلاش فلاسفه و انديشمندان جهت تبيين اين شباهتها دو نظريه را به وجود آورده است: نظريه تطور و نظريه شيوع. در نظريه تطور، ناخودآگاه اجتماعي انسانها در زبانها، مكانها و گونههاي مختلف سبب ظهور ايدههاي مشترك در غالب اسطوره شده؛ اما در نظريه شيوع، انديشمندان معتقد به دادوستد و تبادل فرهنگي ميان تمدنها هستند. مثلاً برخي معتقدند اشتراكات هفايستوس و ويشواكارما ميبايست در نظريه شيوع مورد بررسی قرار گيرد، ويشواكارما در اسطورههای هند متعلق به 1200 سال قبل ميلاد است و روايات هومر از هفايستوس در صحيحترين روايت، مربوط به 900 سال قبل از ميلاد است. يعني شكي در اينكه اسطورههاي هندي مقدم بر اسطورههاي يوناني هستند وجود ندارد.»
دكتر بلخاري دليل ديگر خود از انتخاب هفايستوس و ويشواكارما را قدمت و ماندگاري اين دو اسطوره دانست و بيان داشت: «نوع نگاه به اسطوره در هند با رويکرد کلی که درباره اسطوره وجود دارد متفاوت است. وی اسطورهها را در هند موجودی زنده دانست نه روايتی مربوط به گذشتهها. اگر شما معبد مخروبه هفايستوس در يونان را با معبد ويشواكارما در هند مقايسه كنيد، زنده بودن اسطوره در هند برای شما روشن خواهد شد.» اين استاد دانشگاه هنر در ادامه سخنان خود به مقايسه تطبيقي ويشواكارما و هفايستوس پرداخت و گفت: «هردو خدايان هنر و معماري هستند. ويشواكارما در هند خداي محبوب هنرمندان و معماران و صنعتگران است و او را پسر برهما ميدانند. وي كه چهار دست دارد و قصرها و اماكن محل اقامت خدايان و نيز شهرهاي مقدس را بنياد مينهد در ريگودا سازنده آسمانها و زمين است و در پوراناها كه به وداي پنجم نيز موسومند، افزون بر آن كه معمار بزرگي است، سازنده سلاحهاي آتشين نيز هست.
از آن سو، هفايستوس در يونان پسر زئوس و هرا، و خداي آتش، معماري، هنر و آهنگري است. زماني كه هفايستوس به دنيا ميآيد، زشترو و لنگ است و توسط مادرش به بيرون پرت ميشود؛ اما توسط كتيل، مادر آشيل، پيدا ميشود و 9 سال در غار پرورش مييابد. او آهنگري و كار با آتش را در همانجا ميآموزد و زماني كه بازميگردد رسماً سازنده قصر خدايان ميشود. تور نامرئي او در افشاي خيانت همسرش بسيار مشهور است.»
وي افزود: «در اينجا نسبت ميان هنر و جادو زنده ميشود. درواقع اين نسبت در تاريخ هنر، با هفايستوس شروع ميشود. درواقع در اينجا با آهنگري صرف روبرو نيستيم؛ بلكه ما با آهنگري مبتني بر عوامل مافوق بشري روبرو ميشويم كه آثار غيرمادي دارد. در مقابل جام جادويي ويشواكارما نيز تلفيق جادو و صنعتگري را بيان ميكند.»
دكتر بلخاري در پايان سخنان خود تصاويري از ويشواكارما و هفايستوس را به حضار نشان داده و به مقايسه اين تصاوير پرداخت.
در بخش دوم نشست «اسطوره و نقد اسطورهاي در هنر و ادبيات»، دكتر ابوالقاسم اسماعيلپور و دكتر بهمن نامور مطلق مباحث خود را در باب اسطوره ارائه كردند.
دكتر ابوالقاسم اسماعيلپور اسطوره و بيان نمادين آن را مورد بحث قرار داد. وي آغاز پژوهش در باب اسطوره و اسطورهشناسي ايران را به چاپ كتاب «پژوهشي در اسطوره ايران» اثر شادروان مهرداد بهار نسبت داده و اسطورهشناسي ايران را بسيار جوان و نوپا دانست. او گفت: «كشور ايران با درنظر گرفتن زرتشت بهعنوان مبنا، سه هزار سال سابقه اسطورههاي مكتوب و بيش از پنج هزار سال اسطورههاي غير مكتوب دارد. شناخت اسطوره تنها به روايت در كتب نيست؛ بلكه نگارهها نيز بازگوكنندة وجود اسطوره در قرون پيش هستند.» دكتر اسماعيلپور پژوهش اسطوره در ايران را بسيار پراكنده دانست و سابقه آن را تنها به شصت سال اخير نسبت داد و عنوان كرد: «در دانشگاههاي ما رشتهاي به نام اسطورهشناسي وجود ندارد و اين بحث تنها در دو واحد اختياري، آن هم در رشته مردمشناسي ارائه ميشود. بنابراين نبايد انتظار وجود اسطورهشناسان و اسطورهپژوهان خوبي را در ايران داشته باشيم كه بتوانند با نظريهپردازان و اسطورهشناسان معروف جهان رقابت كنند.» اين استاد دانشگاه شهيد بهشتي اسطوره را يكي از ژانرهاي هنر دانست و گفت: «نقاط مشترك زيادي بين اسطوره و هنر وجود دارد و سادهترين تعريف از اسطوره را ميتوان «تجلي نمادين ايزدان و فرشتگان» دانست.» وی در ادامه افزود: «تمام اسطورههاي جهان حول سه موضوع كه همواره مشغله ذهن انسان بوده است، شكل گرفتهاند: آفرينش، انسان و پايان جهان (رستاخيز). به تعبيری يعنی، از كجا آمدهام، در اينجا چه ميكنم و به كجا خواهم رفت. موضوع هنر نيز همين است. يعني هنر هم درواقع سرشت انسان و سرچشمههاي انسان و جهان است. البته هنر به موضوع ديگري نيز ميپردازد و آن عشق است.»
دكتر اسماعيلپور در ادامه سخن خود اسطوره را تجلي نمادين و سمبليك هستي دانست و گفت: «بشر اوليه زماني كه ميخواهد آفرينش را تعريف كند، با نماد و سنبل به تعريف آن ميپردازد. بهعنوان مثال خورشيد نماد خدايي است كه همواره نائل بر رفتار و اعمال انسان است، حتي در شب. بنابراين نماد، يك وجه اساسي اسطوره است و تمام اسطورهها به زبان نمادين بيان ميشوند. نمادها در هر قومي مفهومي دارند. گاه برخي نمادها جهاني هستند و گاه نيز با مفاهيم مختلف بيان شدهاند. بهعنوان نمونه نظراتي كه اقوام سرخپوست دربارة خورشيد دارند، با تصور اقوام ايراني و غيرايراني بسيار متفاوت است. بنابراين نمادها يا همگاني و مشتركند و يا بومي.» وي در ادامه افزود: «به نظر ميآيد اسطوره در ايران از دوران زرتشت شكل گرفته است و راويان اصلي آن نيز مغانها هستند كه به دين زرتشت گراييدند. اما واقعيت اين است كه اسطورههاي ايراني تنها مختص به زرتشت نيستند؛ بلكه به دليل تلفيق ايران با اقوام گوناگون همچون هند و ترك و ... با مجموعهاي از اساطير مشترك روبرو هستيم. مانند اسطورههاي ميترايي كه با اسطورههای زرتشتي ادغام شدهاند؛ اما به ماقبل زرتشت مربوط ميشوند. همينطور است اسطورههاي مانوي كه به پيش از زرتشت بازميگردد. بنابراين اگر قرار باشد تاريخ اساطير ايران را بررسي كرد بايد به كل آن از آغاز تا به حال توجه كرد.»
اسماعيلپور بر اين نكته كه مجموعههاي اساطيري مفاهيم نمادين خود را دارند تأكيد كرد و گفت: «در استخراج نمادها از يك مجموعه اساطيري بايد به قوم و تمدن و زمان شكلگيري اسطوره توجه كرد. سپس برخی از مهمترين نمادهاي مشترك جهانی از قبيل خورشيد، ماه، آب، مرغ، دريا، مار و غيره و نيز معانی تمثيلی آنها را برشمرد.» اين مدرس دانشگاه و پژوهشگر اسطوره، اسطورههاي كهن را با قداست همراه دانست و بنمايههاي اساطيري را بسيار مهم خواند و گفت: «جامعه اسطوره را باور دارد و آن را مقدس ميداند. درواقع اين نمادها هستند كه نشانه اسطورهاند و قداست، وجه تمايز اسطوره و افسانه است.»
وی افزود: «اين بدان معنا نيست كه افسانه نقش نازلتري نسبت به اسطوره دارد؛ بلكه در بسياري از مناطق دنيا، افسانهها از نظر اجتماعي نقش مهمتر و كارآمدتري دارند.»
پايان بخش سخنان دكتر اسماعيلپور اشاره به اعداد و اشكالي بود كه نقش مهمي در اساطير دارند. به زعم وي بخش بزرگي از اسطورههاي نمادين را تنديسها و مجسمهها تشكيل ميدهند و تمام بنمايههاي اساطيري يونان، تبديل به مجسمه شدهاند.
بخش پاياني نشست اسطوره و نقد اسطورهاي در هنر و ادبيات به سخنراني دكتر بهمن نامور مطلق در باب تاريخچه و مباني نقد اسطورهاي در هنر و ادبيات اختصاص يافت.
دكتر بهمن نامورمطلق روانكاري اسطوره، اسطورهشناسي تطبيقي و شاخههاي مختلف اين حوزه را نشانههاي ابعاد گسترده پژوهش اسطوره دانست و گفت: «امروزه اسطوره حوزه بسيار گستردهاي را به خود اختصاص داده است و شايد جزو اولين مباحثي باشد كه انسان به آن پرداخته است.» دبير فرهنگستان هنر ادامه داد: «ازجمله مشكلات تحقيق درباره اسطوره عمر طولاني آن است. اسطورهشناسي از زمان سقراط و افلاطون و بطلميوس تاكنون رواج داشته است. درواقع يك بخشي از اسطوره قديميترين دانش انسان به حساب ميآيد و بخش ديگر آن در كشوري مانند ايران، شايد هنوز نوجوان و يا كودك است.»
ايشان افزود: «مشكل ديگر كه پژوهش درخصوص اسطوره را دشوار كرده اين است كه در بعضي فرهنگها اسطوره را جادو، نماد، توهم و حتي نوعي زبان تلقي كردهاند. علاوه بر اين هماننديها، تقابلهاي نابجا هم در اسطورهپژوهي در همه جهان بهخصوص در كشور ما صورت گرفته است. برخي نيز اسطوره را در مقابل علم قرار دادهاند و برخي اسطوره را در مقابل دين قرار دادهاند كه موجب تحقير اسطوره شده است. گاهي نيز اسطوره مقابل حقيقت و در تقابل با عقل قرار گرفته و همين مشكلات موجب مختل شدن امر پژوهش در اسطوره شده است. كشور ما ازجمله كشورهايي است كه بهخاطر همين سوءتفاهمها آسيبهاي زيادي را در زمينه اسطورهپژوهی متقبل شده است تا جايي كه امروز با تصحيح اين نگاه در آغاز مسير هستيم.»
وي افزود: «انسان به اسطوره نياز دارد چرا كه ماهيت وجودي انسان، احساس و تحركش را بيان ميكند. شايد هيچ عنصري به اندازه اسطوره نتواند ماهيت انسان و حالات او را بيان كند. درواقع اين ضعف بيان علم است كه اسطوره خودش را نشان ميدهد. به همين جهت است كه امروزه اسطوره خود تبديل به يك اسطوره شده است. اين بدان معناست كه اسطوره بهدليل شگفتانگيز بودن، تكرارناپذير بودن و گريزناپذير بودنش، تبديل به يك اسطوره در جوامع بشري شده است.» عضو هيئت علمي فرهنگستان هنر در ادامه بحث خود نگاهي به روششناسي اسطوره از بُعد ويرايش فرانسوي آن انداخت و به بررسي تفاوت نقد اسطوره و تحليل آن پرداخت و گفت: «كليه پژوهشهايي كه روي اسطوره انجام ميشود با نام كلي اسطوره پژوهي به دو قسمت تقسيم ميشود: نخست مطالعه و نقد اسطوره در دانشهاي گوناگون است که تقريباً هيچ رشتهاي نميتواند از آن غفلت كند. فلسفه اولين دانش بشري است كه دانشمنداني همچون افلاطون، سقراط و ارسطو به نوعي در آن به اسطوره و پژوهش در آن پرداختهاند.» نامور مطلق افزود: «ما در فلسفه، دورههاي تاريخي مشخصي داريم و در بسياري از مواقع نيز با گرايشهاي گوناگوني مواجهيم. همچنين از رويكرد رشتههايي كه ميتوان از آنها نام برد كه بر اسطورهشناسي بسيار مؤثر بودهاند، باستانشناسي، روانشناسي، انسانشناسي، مردمشناسي و تاريخ اديان است. هركدام از اين گرايشها بهخاطر زيربناي علمي خاص خود، روشها و نگرشهاي متفاوتي را براي تجزيه و تحليل اسطوره ارائه میكنند. به همين دليل است كه اسطوره تعاريف مختلفي دارد.»
دكتر نامورمطلق بخش دوم سخنان خود را به نقد اسطورهای اختصاص داده و گفت: «معروف است که اسطورهشناسي را «كروز» در نيمه نخست قرن نوزده مطرح كرده است و بعد از آن اسطورهشناسي تطبيقي زبانمحور در نيمه دوم قرن نوزده ميلادي توسط «ماكس مولر» مطرح شده است. اسطورهشناسي جهانشمول از دهه اول قرن بيستم با كتاب «شاخه زرين» توسط «فريزر» و اسطورهشناسي تطبيقي در دهه دوم قرن بيست با كتاب ضيافت جاودانگي توسط «ژرژ دومنيريل» مطرح ميشود. نظريه و نقد اسطورههاي متني نيز در دهه شصت توسط «نورتورپ فراي» مطرح ميشود كه بيشتر نگاه به اسطورهشناسي متني و ادبي دارد. فراي سعي ميكند نظريه و نقدي براي اسطورهشناسي مطرح كند و در سال 1957 با كالبدشناسي نقد، تمايز اسطورهشناسي و نقد اسطورهاي را مطرح ميكند. فراي اهميت بسيار زيادي براي متون ادبي و هنري قائل است تا آنجا كه ادبيات را معادل اسطوره ميداند.
ساختارگرايي در دهه شصت رواج مييابد. نقد اسطورهاي در سالهاي هفتاد با مقالهاي درخصوص ميتوكروشيت توسط «ژيلبر دوران» مطرح ميشود كه پارادايم ساختارگرايانه بر اسطوره بود. دليل طرح آن توسط ژيلبر دوران نيز بحث «شارل مورون» درخصوص اسطوره شخصي است. شارل مورون معتقد است هر نويسنده تحت تأثير يك اسطوره است كه در دوران مختلف تكرار ميشود. بهعنوان مثال اگر هنرمندي در كارهايش سرگشتگي وجود دارد اين متأثر از اسطوره سرگشتگي است و ما با خلق آثاري اينگونه آن را تجديد ميكنيم. درواقع وجه مشترك ژيلبر دوران و شارل مورون ساختارگرا بودن و كاربردي متن است.»
دکتر نامورمطلق ادامه داد: «پس از نقد اسطورهاي در سالهاي 80 وارد دوران جديدي در پژوهش ميشويم و آن دوران پساساختارگرايي است. در اين دوران خوانش متنها محدود شده و توجه بيشتر به فضاي آفرينش متن معطوف ميشود و حتي خوانش متن براساس آن صورت ميگيرد تا دلالتهاي موجود در متن بيشتر هويدا شود.
درسالهاي 90 نيز اسطوره روششناسي توسط ژيلبر دوران مطرح ميشود. درواقع وي بهجاي متدولوژي، ميتدولوژي را مطرح ميكند. در نهايت در سال 2000 نيز شيوههاي اسطورهاي مطرح ميشود.»
در پايان نشست نيز تصويري اسطورهاي برگرفته از شاهنامه مربوط به جمشيد و نوروز توسط دكتر نامورمطلق براي حاضرين تحليل شد.
|