|
گفتوگوی پیش رو مصاحبه اختصاصی با مقصود فراستخواه، جامعهشناس ایرانی و استاد برنامهریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی است که به تاریخ 21 آذر 1401، دو تن از همکارانِ اداره پایش تحولات و نوآورهای هنریِ معاونت عِلمی و پژوهشی فرهنگستان هنر (محمود فتحاللهی و نفیسهسادات موسوی)، با ایشان در مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی، انجام دادهاند. در ادامه سومین و آخرین بخش این گفتگو منتشر میشود. سؤال بعدی راجع به کتاب دو جلدیِ آیندهپژوهی آموزش عالی شماست. جنابعالی در مقدمه این کتاب اشاره کردهاید که برای فهم مسئله ایران به آیندهپژوهی و آیندهاندیشی نیاز داریم؛ چرا؟ فرض کنید پسر من دارای اضطراب است؛ مثلاً نمیتواند بخوابد یا درس بخواند. منِ پدر یا مادر با مشکل فرزندم مواجهم و این واقعیتی است که مرا فراگرفته؛ ولی وقتی درباره این مشکل با یک مشاور، مثلاً روانشناس، صحبت میکنم، او این مشکل را به مسئله تبدیل میکند؛ مثلاً میگوید اضطراب فرزند شما از نوع فلان اضطراب است؛ یعنی این را «مدل» (مدلی مفهومی) میکند و آن را تبدیل به مسئله میکند. ما اینجا میگوییم مشکل تبدیل به مسئله شد. برگردم به فرمایش شما. زمانی در سیر حالات خودم، ایران برای من تبدیل به مسئله شد؛ یعنی اول مشکل بود. مشکلات را در زمینه مطالعات اجتماعیام میدیدم. با مطالعات شخصی یا گروهی، که از طریق منابع مطالعاتی دنیا بهدست میآید، درباره فقر، تورم، نرخ بیکاری، بزه، کارتنخوابی، تنفروشی و دیگر معضلات اجتماعی مرتبط به جامعه ایران، گزارشهایی میخواندم و با شواهد و گزارشهایی که میدیدم ذهنم سوت میکشید! (یکی از ویژگیهای من در مطالعاتم این است که گزارشها را خیلی جدّی میگیرم.) بعضی گزارشها که مثلاً 100 تا 150 کشور را مقایسه کرده، هر چقدر هم ضعیف باشد، هر چقدر هم اطلاعاتش دقیق نباشد، اگر حاشیه خطا هم داشته باشد، بههرحال، بخشی از واقعیت را در خود دارد. میبینم ایران نسبت به چه کشورهایی در چه شاخصهایی چقدر پس افتاده است. گزارشها و شواهدی در کوچه و محله و خیابان هست و ممکن است به چشم بسیاری بیاید؛ مخصوصاً من که تقریباً بیشتر در جامعه حضور دارم و همچنین، به دلیل برقراری مراودات اجتماعی، در بعضی انجمنها (NGO) هم شرکت میکنم، برای رفتوآمدم از وسایل عمومی بیشتر استفاده میکنم (گاهی میبینم بچههای دانشجو از این مسئله تعجب میکنند)، و بهطور کلی در سبک زندگیام چیزهایی را هم با چشم خودم و هم از طریق گزارشها بهطور خیلی نظاممند میبینم. این مشکلات، که در ذهن من انباشته میشود، تبدیل به مسئله میشود. وقتی کل ایران، ایرانیبودنمان، آینده ایران، سرنوشت ایران، زندگی در ایران مسئله میشود، کل ایران، کل وطن، کل این «ما»، این «مابودگی» همه چیزمان میشود. همه ما در یک مکان بزرگ به نام ایران هستیم. اگر این ایران نباشد، همه خلاقیتهای ما، همه چیز به هم میخورد، همه چیز بیفایده میشود. ما به یک سپهر مشترک نیاز داریم که آنجا بگوییم ما هستیم. مابودگیِ ما، مابودگیِ من و شما یک موجودیتی است به نام ایران. جالب هم هست که کسانی که کمی سفر میکنند و از ایران بیرون میروند، این نوستالژی، این حس حسرت و غربت بین «ما» در آنها بیشتر میشود. من واقعاً اینها را دیدهام؛ کسانی که اینجا هستند معمولاً نق میزنند، وقتی خارج میروند، نقزدنشان کم میشود و فکر میکنند این ایران چه میشود؟ آیندهپژوهی جادو و شعبده نیست. در خیلی از نوشتههایم توضیح دادهام. آیندهپژوهی این نیست که بنشینیم و ببینیم آینده فلان میشود یا نمیشود. آیندهپژوهی چیزی شبیه طالعبینی نیست؛ البته گاهی هم ممکن است چیزی از این موضوع در آن باشد. یک آیندهگرایی (Futurism) وجود دارد، یک آیندهپژوهی (studies Futures). آیندهگرایی مکتب است، در بهترین حالت، عقیده است؛ ولی آیندهپژوهی و آیندهنگری (Foresight) به حوزه اندیشگی و معرفتی میروند. نوعی پشتوانه عِلمی و روش شناختی لازم دارد، شواهد و مدارک (Evidence) و استنادهایی لازم دارد، باید سبد استقرایمان پُر بشود. چیزهایی داخلش باشد. من بهواقع از زیستن غافلانه در ایران بهنوعی کنده شدهام. به مواجهشدن با مشکلات ایران افتادم. از آنجا دوباره کنده شدم و به تبدیلکردن مشکلات به مسئلهها افتادم. از آنجا دوباره کنده شدم و برایم مسئله مسئلهها میشود «مسئله ایران»؛ در واقع مسئله آینده ایران. در ایران مسئلههای بسیاری وجود دارد؛ ولی ایران خودش مسئله مسئلههاست. خود ایران خانهای بزرگ است برای ما. آینده بچههایمان و سرنوشت مردمانمان با این سرزمین گره خورده و کلی هم تاریخ پُرحادثه و مسیر صعب و دشوار داشته و انصافاً هم مستحق زندگی است. واقعاً هر کس درباره ایران مطالعه کند (من گمان نمیکنم اختلافی در این زمینه وجود داشته باشد)، متعجب میشود که ایران، بعد از چندهزار سال تاریخ پُرحادثه، چگونه دوام آورده است؛ ایرانی که تاریخی طولانی، بسیار ناامن، بسیار پُرحادثه، بسیار پُرپیچوخم و بسیار پُرمشکل داشته است؛ البته نمیگویم کشورهای دیگر مشکل نداشتهاند؛ ولی ایران باقی مانده است. اصلاً چرا ایران از بین نرفته است؟ خیلی امکان داشت ایران نباشد؛ ولی مانده و حتی بزرگانی از آن بیرون آمدهاند و درباره ایران فکر و کار کردهاند؛ یعنی ایران دارای ویژگیهای است که ارزش خواندن و مطالعه درباره آن وجود دارد و مهم است. من میگویم همین که ایران، از پس این همه حوادث، هنوز هم با تن مجروح و ذهن زخمی مانده، پس شایستگیِ ماندن دارد و میگوید که من همچنان میخواهم باشم و این کشور نابود نشده است. خیلی دوردستها نروید. از همین قاجار ببینید که این کشور میتوانست فنا شود. از خاکش هم خیلی از دست رفته است؛ ولی بههرحال، موجودیتی به نام ایران مانده و دوام آورده است. فردوسی احساس میکرده این زبان باید حفظ شود: «پی افکندم از نظم کاخی بلند». کمتر جایی است که عرب حمله کرده باشد و زبانش عربی نشود. یکی از معدود جاها ایران بوده که توانسته زبانش را حفظ کند. فردوسی، در زمان سلطان محمود، با آن سختیها و مرارتها، قهر نکرده است؛ چون مسئلهاش ایران بوده. او دقیقاً کنشگری مرزی بوده که در دالانهای دولت آمدوشد میکرده و تا آخرش هم جفا دیده است. دهقانی ایرانی بوده با هوش هیجانیِ بسیار زیاد که تا آخر سعی کرده با سلطان محمود کار کند. همهشان همینطور بودند؛ ابوریحان بیرونی هم دانشمند و کنشگری عِلمی بود. من او را با ملاکهای امروزی به معنای خاص و از نزدیک نگاه کردم و تعجب کردم که اینها با پادشاهان و دربارها رفتوآمد داشتند و نشستوبرخاست کردند. نمیخواهم بگویم کار دانشمندی که برود منزوی شود و کار کند ارزش ندارد. کار او هم ارزش خاص خودش را دارد؛ ولی کسانی که بیشتر توانستند آثارشان را ثبت کنند و به جایی برسانند و دانشی را به نسلهای آینده انتقال دهند قابلیتهای رفتاری متنوعی داشتند که میتوانستند این تعامل را برقرار کنند. اینها صبوری کردند. با این توضیحات، حالا برگردم به مطلبی که گفتید؛ به همین دلایل که عرض شد، مسئله ایران و پاسخ به مسئله ایران تنها از طریق آیندهپژوهی و آیندهاندیشی ممکن است و واقعاً بی رویکرد به آینده نمیشود از پس مسئله ایران برآمد.
آیندهپژوهی تلاشی است برای اینکه تصادف را کم کند. میتوانم بگویم آیندهپژوهی با تصادف میجنگد. ما تصادفاً نابود میشویم یا خواهیم شد؛ یعنی چیزهایی که نمیدانیم و دور از آگاهی ماست اتفاق خواهد افتاد. یک نظام اجتماعی که معروض تصادف میشود به سمت مرگ میرود. طبق تعریفی هم که از مرگ شده، ماجرا همین است. وقتی به سیستمی علتهای تصادفی وارد میشود و آن سیستم نمیتواند با آن شرایط کار کند، مرگ اتفاق میافتد؛ مثلاً در نظر بگیرید مشکلی در بدن انسان ایجاد میشود و این مشکل به سرطان (Cancer) تبدیل میشود. بعد متاستاز میشود و بعد کل بدن به هم میریزد. اینجا مداخله لازم است؛ ولی مداخله به پیشآگاهی نیاز دارد که درمان سیستم بهموقع شروع شود و با آن سازوکارهای مختلفی که دارد بتواند با سیر پیشرفت بیماری مواجهه شود؛ مثلاً در این بیماری، اگر بهموقع مداخلههای دارویی صورت پذیرد، با جراحی و هر روش دیگری، ممکن است برای این سیستم ایجاد بقا کند. آیندهپژوهی چنین چیزی است. علاج واقعه قبل از وقوع است. با روشهایی که دارد، جلو مرگ سیستم را میگیرد، جلو تصادف را میگیرد. تصادف ما را به ورطه نابودی میکشاند و آیندهپژوهی به ما بارقهای از آگاهی میدهد که بهموقع مداخله کنیم و غافلگیر نشویم و مداخلهاش هم مداخله منطق و استدلال است. مداخلهای نیست که مثلاً من به شما بگویم در فرهنگستان هنر فلان کار را انجام دهید. دستوری نیست؛ بلکه تحلیلی است. با هم آنجا گروهی درست میکنید، گفتوگوهایی راه میاندازید، تحلیلهایی میکنید، روندها و تأثیر آنها را بررسی میکنید، محیطها را بررسی میکنید و بعد میگویید که چنین پیشرانهایی به فرهنگستان هنر، که میخواهد برای آینده هنر در این سرزمین سیاستگذاری کند، نیرو وارد میکند. از پیش، باید درباره این پیشرانها مداخلههای سیاستگذارانه فرهنگی و اجتماعی صورت گیرد یا در مراکز یا نهادهایی آگاهی ایجاد کند و از این قبیل. بنابراین، میتوانیم نتیجه بگیریم که آیندهپژوهی ابزار صرف نیست؛ چون برخی بر این باورند که آیندهپژوهی عِلم نیست؛ اما با توجه به نظرهای جنابعالی، متوجه میشویم که آیندهپژوهی چقدر مبتنی بر مباحث بینرشتهای با رویکرد معرفتشناسانه و هستیشناسانه است و اصول و مبانی و روششناسی عِلمی دارد. با تمام این تفاصیل و بحثهای مهمی که مطرح کردید، خواهش میکنم بفرمایید که این مباحث و نکات مربوط به آینده، در عرصه هنر، چگونه صورتبندی میشوند؟ به عبارت دیگر، آیندهپژوهی چه نسبت و رابطهای با هنر میتواند داشته باشد؟ در نظر بگیرید: ترسیم فضای آینده خود میتواند کاری هنری باشد؛ مثلاً فراستخواه چهار سناریو تعریف میکند؛ ولی شما، در فرهنگستان هنر، با یک بیان هنری اینها را بازآرایی خلاق میکنید و در نتیجه، قدرت معنابخشی و زبانبخشی به آیندهپژوهی میتواند به میزان بسیاری نیرویش را از هنر بگیرد. هنر، به دلیل بازنمایی، تصویرسازی، خلاقیتهای کلامی، خلاقیتهای موسیقایی یا خلاقیتهای بیانی و... که حوزه من نیست و شما بهتر میدانید، میتواند بخشی از آیندهپژوهی را مشروعیت و عمومیت بخشد؛ پس هنر صرفاً ابژهای برای آیندهپژوهی نیست. هنر میتواند بخشی از آن اندیشه آیندهپژوهی و تخیل آیندهپژوهانه باشد؛ یعنی تخیل آیندههای مختلف. ما در حوزه جامعهشناسی هم، این مفاهیم را داریم. شاید یکی از مفاهیم عالی که در آیندهپژوهی وجود دارد موضوع تخیل باشد؛ البته تخیل جمعی یک جامعه و این بحث مهمی است که تخیل جمعی چگونه شکل میگیرد و تکثیر میشود. تخیل جمعی، در کوران حوادث و موقعیتهای مختلف، از لحاظ فرم و محتوا، تغییر میکند و شکلهای مختلف و متنوعی به خود میگیرد. بخشی از این تخیل جمعی، جنبههای هنری و تصویری و ایماژ دارد و ایماژهای ما عوض میشوند. شعر، نقاشی، مجسمه، تئاتر، سینما و...، همه ایماژ هستند. در آیندهپژوهی، اگر فقط ایماژهای ثابت و تعریفشده را مبنا قرار دهیم، چیز زیادی باقی نمیماند؛ یعنی دامنه و آزادی رؤیاپردازی و خلاقیت در آیندهاندیشی و آیندهنگاری را محدود کردهایم؛ اما زیبایی و خلاقیت آیندهپژوهی در این است که آیندهپژوه، با قدرت تخیل و با کمک هنر و خلاقیت خویش و ابزار آیندهپژوهی، بتواند این معانی و مفاهیم ایماژی را صورتبندی کند و تنوع و تکثر بخشد. میشود گفت آیندهپژوهی بیش از اینکه دانشی خشک باشد، نوعی خلاقیت معنایی است و در آن، نوعی هنر و زیباییشناسی وجود دارد. این را هم باید اضافه کنم که درباره مفهوم هنر، بحثهای بسیاری، از هابرماس (Jürgen Habermas) به بعد، صورت گرفته است؛ از جمله اینکه هنر منحصر به زیباییشناسی نیست، مخصوصاً هنر انتقادی و فلسفه هنر. تغییر مفاهیم بنیادین، از جمله هنر، از مباحث مهم آیندهپژوهی و آیندهنگاری است، بهویژه در ارتباط با تغییرات نسلی و تکنولوژیک؛ بنابراین همانطور که عرض کردم، بحثهای اخیر درباره هنر خیلی با آیندهپژوهی دیواربهدیوار است و این همسایگی و همبودگی بسیار پُرثمر و نویدبخش است. در پایان گفتوگو، باید به شما تبریک بگویم. شما در خانه هنر، در محل اندیشه و هنر، در فرهنگستان هنر، موضوعی که خویشاوندی بسیاری با هنر دارد، یعنی آیندهپژوهی، را آوردید و آن را وارد جمع اصحاب و اهالی هنر کردید. میتوانم بگویم شما آیندهپژوهی را به خانه هنر نیاوردید، بلکه هنر را به خانه آیندهپژوهی آوردید. شما میخواهید به آیندهپژوهی توشوتوان و انرژی تازه دهید و واقعاً به عظمت کار خودتان واقف باشید؛ چون جوانید و کار خواهید کرد. به دَه سال و بیست سال آتی فکر کنید. آیندهپژوهی هم نگاه آیندهگرا دارد. خیلی جلو پایتان را نبینید، دورخیز کنید و دورترها را ببینید؛ مخصوصاً این روزها که ایران به دورترها را دیدن نیاز دارد. این کار برای ما انرژی ایجاد میکند، کارهای ما را قدری قویتر میکند و نگره و رویکردی است که میتواند کارهایی بزرگ انجام دهد و این برای همه ما امیدبخش است. پانوشت -جرارد هندریک هافستد (Gerard Hendrik Hofstede)(1928-۲۰۲۰) روانشناس اجتماعی هلندی و از کارکنان آیبیام و استاد برجسته مردمشناسی سازمانی و مدیریت بینالمللی در دانشگاه ماستریخت هلند بود. -مدل steepv از روشهای پویش محیطی در آیندهپژوهی است که برای کشف و تحلیل روند، با مطالعه فراگیر و کارشناسانه محیط، استفاده میشود. در واقع، روشی برای تشخیص و ردیابی تغییرات محیطی در مؤلفههای اجتماعی، فناوری، اقتصادی، اکوسیستمی، سیاسی و ارزشها در مطالعات آیندهپژوهی است. -سهیل عنایتالله (Sohaill Inayatullah) (1958) آیندهپژوه پاکستانیالاصل اهل استرالیا است. او برای ابداع روش تحلیل لایهای علتها (CLA) شهرت دارد. -تحلیل لایهای علتها یا تحلیل لایهای علّی (Causal layered analysis یا CLA) از تکنیکهای آیندهپژوهانهای است که در برنامهریزی استراتژیک و آیندهپژوهی، برای شکلدهی مؤثرتر آینده، استفاده میشود. تحلیل لایهای علتها از چهار سطح تشکیل میشود که عبارتاند از لیتانی (مسئله)، علتهای اجتماعی، جهانبینی و گفتمان مسلط، و نهایتاً اسطوره-استعاره. این روش، هنگام سیاستگذاری عمومی و درازمدت، نهایتاً منجر به تهیه بینشهای جامعتر و ژرفتر و اثربخشتر میشود. -عیسی صدیقاعلم (۱۲۷۳-۱۳۵۷) ادیب، نویسنده و از سیاستگذاران و کارگزاران فرهنگی دوره پهلوی به شمار میرود. طرح اولیه تأسیس دانشگاه تهران از سوی او ارائه شد. او در دورههایی وزیر فرهنگ و رئیس دانشگاه تهران بوده و از پیشگامان واژهگزینی در زبان فارسی است. -میرزا حسن تبریزی (۱۲۳۹-1276)، مشهور به رُشدیه، از پیشگامان جنبش فرهنگی ایران و بنیانگذار مدارس نوین در تبریز و دومین مدرسه در تهران بعد از دارالفنون بود. او را پدر فرهنگ جدید ایران نامیدهاند. -روزنامه اختر نشریهای بود که با حمایت سفیر ایران در عثمانی و با کمک مالی دولت ایران تأسیس شد. مدیریت نشریه با محمدطاهر تبریزی (معروف به اختر) و سردبیری آن با میرزا نجفعلیخان خویی، مترجم و نایب سفارت ایران، بود. «اختر» نشریهای مترقی بود و نقشی بزرگ در بیداری ایرانیان داخل و خارج کشور داشت. روزنامه «اختر» نخستین بار، در ۱۶ ذیحجه ۱۲۹۲قمری، برابر با ۲۳ دی ۱۲۵۴ خورشیدی، منتشر شد. -یورگن هابرماس (Jürgen Habermas) (1929) جامعهشناس، فیلسوف، نظریهپرداز اجتماعی معاصر و وارث مکتب فرانکفورت است که در چارچوب سنت نظریه انتقادی و پراگماتیسم امریکایی کار میکند. او از فلاسفه بزرگ و متفکران زنده حوزه علوم اجتماعی معاصر است. -کارول بارنت (Carole K. Barnett) دانشیار رشته مدیریت در دانشگاه نیوهمپشایر است. دکتر بارنت در زمینههای رهبری سازمانی و یادگیری، تغییر و تحول، طراحی و توسعه فرهنگ تحقیق و تدریس میکند. او همچنین در زمینههای مدیریت و رهبری به سازمانها مشاوره میدهد. -«تحول در عوالم سبعه آموزش عالی و آینده آن»، فراستخواه، مقصود، فصلنامه مطالعات میانرشتهای در علومانسانی، دوره 14، شماره 3، تیر 1401، ص 5-7.
|
||
نسخه چاپي| نام : | |
| ایمیل : | |
| *نظرات : | |
| | |
| متن تصویر: | |
![]() |
![]() |